آوانما
آوانویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
مهمان داریم چه مهمانی! به به، مهمان ما بودن در دو سه سال پیش، ازش قول گرفتم که یک برنامهی دیگه هم بیاد و چون حرفامون نصفه کاره موند و قرار شد که یه برنامه دیگه رو هم باز با هم گفتگو کنیم. امشب به قولش عمل کرد و آمد، رضا شریفی نیا.
- سلام، آقا سلام علیکم.
- سلام علیکم، خوش آمدید. عرض ادب
- سلام علیکم سلام علیکم یا الله یا الله حال شما خوبه؟ قربان شما، مرسی، خیلی ممنون، چاکر شما.
- خیلی خوش آمدین، خیلی خوش آمدین. خواهش میکنم.
- خیلی خوش آمدین
- قربان شما.
- ممنونم که در واقع دعوت ما را پذیرفتید. خیلی افتخار دادید. اگر سلامی است؟
- سلام و عرض ادب و احترام به همه و تبریک عید سعید فطر. امیدوار هستم که همیشه خوب و شاد و سرحال باشید.
- یادم هست که در دفعهی پیش قول داده بودید که دوباره مهمان ما باشی و ممنون که به قولت وفا کردی. اولین سؤال رو اصلا اینجوری بروم سراغش که یادته چی به سر من آوردی دفعه پیش راجع به لباسهام؟ الان بهتر است لباسهام؟
- من؟ بلا آوردم؟
- آره بابا، فیلمش است دیگر
- جدی؟
- گفتی این لباسها چیه دیگر میپوشی اینا؟ من خوبم. خب حالا کاپشنت، آن موقع کاپشن بود. میخواهم ببینم الان خوبه؟ الان خوبم؟
- نه ببین یک پیشنهاد در مورد کت و شلوار من دادم که فک کنم در طول این مدت شما دیگران کاپشنهای
- آره
- واقعا ضایع بود. یعنی خدا وکیلی ضایع بود، نبود؟
- الان خوبم؟
- الان بیست.
- اِ این خوبه.
- دو تا اشکال داری برای این دفعه
- یک اگر میخواهی مشکل حل بشه واقعاً، به نظر من یه ۵۰ سانت از اون شلوار کوتاه کن.
- ۵۰ سانت، خب؟
- یعنی همه را نجات میدی.
- میشه برمودا که! ۵۰ سانت!
- شما ۵۰ سانت که کوتاه کنی تازه میره رو کفش، این یک.
- خب دیگه؟
- اون یقه مال الویس پرسلی هست، اون یقه که شما داری استفاده میکنی، این باید کوتاه بشه برادر من.
- حالا شانس من رو، هر روز کوتاه بود، ما امروز پیرهن نداشتیم، این یقه هه رو پوشیدیم حالا که خیلی هم کلاسیک و شیک و ایناست حالا
- اصلا در مورد شیک بودنش من کار ندارم
- خب
- بعضی از گردنها استاندارد هست. مال من و شما، بلند نمیشه پوشید!
- این مال چه گردنهایی هست؟
- استاندارد، اون مال گردنهای بلند
- گردنهای بلند، چشم
- مال من و شما استاندارد هست باید کوتاه، ولی خدا وکیلی تیپش حرف ندارد یعنی
- قربون شما
- زدی نابودم کردی، میگه خدا وکیلی تیپش حرف نداره و خیلی چقدر تغییر کردی و چقدر خوشگل شدی، خوش تیپتر شدی.
- من اینها رو باید بگم؟
- نه، میگم یک ذره تغییر کردی، ببین من چقد خوب میگم. من چقد ماهم تیپ که این مال فیلمه. گریمه و
- دو سال پیش مهمان ما بودی، درسته؟
- توی این دو سه سال چه اتفاقاتی افتاده؟ مهمترینش چی بوده از نظر خودت؟
- در مورد دورهمی؟
- نه کلا.
- چون اگر دورهمی باشد که همین ماجرای که شما کاپشن نپوشیدی و اونم که اضافه کردی.
- اینها پیشرفته به هر حال، بله. در خودت
- آهان در من؟
- اره، در این دو سه سال چه اتفاقهایی، مهمترینش چیه؟
- دو سال بزرگ شدیم، طبق معمول دوباره بزرگ شدیم و یه خرده باز عاقلتر شدیم و چند تا فیلم کار کردیم. چند تا پوستر کار کردیم.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
- اصلا توی این دو سه سال خبر خوب شنیدی؟ یا بگم بهترین خبر خوبی که شنیدی چه بوده؟
- والا خبر خوب که دیگه هر خبری هم بود والا این ماجرای کرونا نابود کرد همه چیز، چه در ایران، چه در خارج و یکباره همه چی رو منجمد کرد به نظرم و دیگه همه اخبار خوب رو پوشاند که دیگه دچار همچین قضیهای شدیم و نمیدونم از کجا و چرا و چجوری ولی بههرحال پیش آمد دیگه اتفاق وحشناکی افتاد
- اره درست میگی. سری قبل باهم حرف زدیم وقتی آن برنامه پخش شد چه بازتابی داشت؟ یعنی شایعات، نظرات، نگاه ادمها نسبت به خودت این که همهاش دو تا زن میگیری اینکه فلان، میخوام ببینم که مردم قانع شدند مردم خوب بود
- آقا ما یه یقه را و را یک دونه شلوار گفتیم تا انتقام نگیره ول نمیکنه
- من کاری ندارم من کاری ندارم من، اصلا از قبل جز سوالهام بود به خدا،
- قبل از شما که این اتفاق افتاد که افتاد مگه بد بود شما کت شلوار به این شیکی پوشیدی
- قبول دارم مگه من حرفی زدم چشم
- آن کاپشن واقعا بد بود داری چرا انتقام بگیری من حرفی زدم چشم
- نه
- خب داری میگیری!
- نه میگم تو از این گفتگوی بعدیمون تا الان
- این دو زنه چی بود الان گفتی
- یکی از سوالهام بود دیگه؟
- من از آن موقع به بعد بازی نکردم
- نکردی؟
- نه بابا دیگه دو زن موزن نبود
- عین این است که من کاپشن نپوشیدم ببین چه خوبه، چه خوب بود
- نه مال من خوبه چرا من بازی نکنم
- ها پیش نیامده بود پیش نیامده بود
- پس همش فیلم غیره
- یادمه گفتی الان دارم یه فیلمنامهای میخونم که در آن چهار تا زن دارم
- بله آن هم تمام نشده
- آن هنوز هست
- بله آن هنوز متاسفانه تمام نشد
- خیلی خب ولی واقعا بازتاب آن برنامه
- ولی بازتابش خیلی خوب بود آقای مدیری. یعنی واقعا خوب بود به خاطر اینکه ما ارتباطمون شاید بلحاظ حضوری با مردم کمه زیاد نیست
- بله
- و از طریق شبکههای مجازی، حرف و سخن زیاد میشنوم که واقعاَ بخشیش شاید تا حد ۹۵ ۹۸درصدش غلطه
- درسته
- یعنی خیلی چیزها من توی شبکه مجازی شما کنید تاریخ نمیدونم تولد، محل تولد، نمیدونم اولی فیلیمی که... همش اولین فیلمی که بازی همه اینها غلطه یعنی همش غلطه برای همینم اطلاعات ناقص به آدما میرسه
- بله
- خیلی از آدمها از من حلالت طلبیدند بابت اینکه شما چجوری فکر میکردیم و با توجه به صبحتهایی که کردید دیدیم که شما آن چیزی که ما تصور فکر میکردیم واقعا نیست یا از نوع صبحت کردن نوع برخورد نوع تفکر طرف جهانبینی طرف ما دیدیم که شما اینجوری هستید خیلی تاثیر داشت
- درسته
- وچند بارم تکرار شد پخش شد و آنهای هم که حالا شاید هم آن موقع ندیده بوند بعد، دیدن. من بازتاب خیلی خوبی داشتم خیلی هم زیاد یعنی شاید در حدی که خیلی مسایل را از این رو به آن رو کرد الا خصوص ان شاید که پیرامون حج بود موارد دیگه. من یک چند وقتی تو اینترنت میدیدم که نوشته بود محمدرضا شریفینیا متولد اصفهان روستای نمیدونم کجا؟ توی یکی از روستاهای خراسان، اصفهان گفتم هی خدایا از کجاست کسی مثلا دارد! من خیلی خوشم میادکه دوست داشتم که از یک شهرستانی بودم، تو یک روستایی بودم متولد شده بودم که وقتی میرفتم آنجا بعد از مثلا این که حالا شما معروف شدی یا مورد توجه مردمی برم آنجا مدرسه یا مسجد بسازم یا بیمارستان بسازم یک کاری کنم آنجا رو قشنگ کنم، وقتی شما یک کاری میکنید برمیگردی روستا همه برات چراغانی میکنند خیلی خوشم میاد از این اتفاقه توی روستا ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاده. بعد گفتم خدایا کجاست این روستایی که در اصفهان است من میگن انجایی و اینها. رفتم گشتم یک بار دیدم که این مربوط به آقای امیر حسینشریفی است تهیه کننده سینماست والا زنگ زدم بهش گفتم شما اهل کجایی گفت اصفهان، گفتم از کدوم روستا گفت فلان جا گفتم ای بابا تو
- آره اینارو اونو به جای شما گفت
- آره، مثلا کل اتفاقی که برا ایشون بود توی شبکههای مجازی برای من نوشته شده
- بله
- که شما مال اونجایی یعنی کار یکی دیگه که حالا تشابه اسمی با من داره گذاشته شده، یعنی میخوام بگم که اینقدر، ما حتی توی تلویزیون یک برنامهای بود من برنده شده بودم به ما جایزه میخواستن بدن، یک تصویری از ما پخش شد و همینم باز گفتن محمد شریفی نیا متولد اصفهان گفتم فلان فلان، ای بابا در مورد توضیح میدند. من اصفهانی نیستم ولی انها رو خیلی دوست دارم و علاقمندم ودوست داشتم که این اتفاق میافتاد
- ولی گفتی سنت اشتباه میگفتد چند سالته؟ واقعا چند سالته؟
- حالا من به شما بگم استثناعا یک نفر استثنا وجود داره، قدیم میدونید که یک بچهای تو خانواده فوت میکرد شناسنامه اگه میگرفتند نگه میداشتند تا بچه بعدی
- بله
- ممکنه یک سال بعد یا دو سال بعد حالا مال ما اینجوری نبود من یک سال زودتر بیشتر شناسنامه
- خب
- خب یعنی چی
- نه خب نه خیلی مهمه شما سنتو کوچک میکنی من خودم سن زیاد میکنم شما کم میکنید تفاوت دارد
- نه میدونم میگم اصل شناسنامهات چیه تا برسیم به این
- نه من آن دفعه گفتم به شما من و شما شیش سال با هم تفاوت داریم، حالا برو بالا پایین داریم
- راست میگی آن دفعه هم گفت سعی میکنم خویشتن داری کنم من خیلی کوچکتر از شمایم
- ما که کوچک شمایم
- من مخلص شمام
- آن هیچی اصلا بحث آن من
- من مخلص شمام ولی 53 سالمه همه عالم هم میدانند متولد 4۶ م
- ۶سال بهش اضافه بشه میشه ۵۹ سال یک سال هم همینجوری اضافه کن چون شناسنامه من
- ۶۰ سال
- یک سال تفاوت دارد یعنی یک سال من تو شناسنامه کوچکترم ولی خودم بزرگترم
- من ده سالم بود تو شصت سالت بود رضاجان
- ولی
- فقط پنجاه هشت ساله داری کار میکنی تو سینما
- من کودکستان میرفتم یادم برنامه آقای مدیری رو، کودکستان میرفتم
- خیلی خب ولی پنجاه و هشت تو این حرفای فقط چهجوری میشه آخه شصت سال! حالا اصلا عیب ندارد، نمیگه میدانم دفعه پیشم هر کاری کردم نگفت ولی تو یه برنامهای میرم اینترت همه رو سرج میکنم
- اینترنت رو که تکلیفشو روشن کردم
- ویکی پدیا یک سال اضافه میکنم اعلام میکنم توی برنامهمون. در سینما خیلی شغلهای مختلفی رو تجربه کردی از دستیار برنامهریز، عکاس، مدیریت تولید و خیلی بازیگری خیلی چیزهای دیگه و اگر که برمیگشتی به سالهای سال قبل و وارد این حرفه میشدی باز همه این کارها رو تجربه میکردی یا نه؟
- ببینید برای اینکه شما بخواید یک فیلم تولید بکنید چون من خیز اولم تولید یک فیلم بوده
- درسته
- همه رشتهها همه بهم مرتبط یعنی رشتهها پرت نیست شما گریم بشناسی، صدا بشناسی، صحنه را بشنانسی کارگردانی نویسندگی همه اینها را باید بشناسی. من خیزم برای این بخش بوده بنابر این تو همه بخشها رفتم کار کردم
- بله
- در حدی کار کردم که برسم به کاندیداتوری در هر بخشیش مثلا درمورد صحنه کاندیدای طراحی صحنه شدم، درمورد گریم کاندیدای گریم شدم سیمرغ. یا رشتههای دیگر یا بازیگری، همهی اینها را رفتم کاندیدا هم شدم مثلا گذاشتم کنار. ولی برای اینکه برسم به اون بخش تهیه که وقتی شما دارید یک فیلم را تهیه میکنی، حواست به همهی بخشهاش باشه درست کار کرده باشی، مشکلاتش را بدانی مثل این میماند که شما وقتی که رئیس جمهور میشی یک تعدادی وزیر داری این وزیرها در بخش اقتصاد، بخش نفت نمیدانم ترافیک نمیدانم شهرداری، آموزش و پرورش هرچی که کار میکنند شما اگر اطلاع نداشته باشید، ممکنه که خیلی صدمه بخورد به بخشی که شما، مسئولیتی که شما دارید.
- درسته
- من آن بخش را پر کردم که از هیچ کدام از گروهها عقب نیفتم و در ضمن مسلط باشم بهشان. اگر مشکلاتی دارند بدانم چیه اگر بخواهند یکی کلک بزنه بدانم چیه، همه رو. تو بخش بازیگری مثلا میگویند شما اگر کارگردانی میخواهی بکنی حتما یک نقشی را یک بار بازی کن. که موقعیت بازیگر را بشناسی بفهمی من زیاد علاقهمند به بازیگری هیچوقت نبودم خودم شخصا، تاتر کار میکردم، کارگردانی میکردم ولی دو سه بار رفتم روی سن دیدم خیلی تفاوت میکنه وقتی شما به عنوان کارگردانی اینور نشستی داری به بازیگرت میگویی این کار را بکن آن کار را بکن. خیلی لحظههای سخت،
- آره درسته
- مشکلاتی که آنها دارند همه را باید درک کنی بنابراین من وارد همهی عرصهها شدم.
- کاری هست که حرفهای در سینما که انجامش نداده باشی؟
- نه، همه را تمام بخشها را، فقط فکر کنم صداگذاری نکردم! صداگذاری کردم، صدابرداری نکردم ولی بقیه حرفهها را همه را انجام دادم.
- قبل از اصلا ورود به حیطه سینما معلم بودی، معلم اول ابتدایی؟ !
- بله بله.
- چقدر جالب و این موضوع مال چند
- چند سال پیشه؟
- این مال دورانی است که من دیپلم گرفتم و چون زمانش را نمیخوام بگم که سن و سالم...
- آره؛ متوجه شدم
- آره؛ مال دوران دیپلم بود که ما مدرسه، مدارس ملی کار میکردیم دیگه؛ در حقیقت مثل مدرسهی علوی، مثل مدرسهی کمال، مدرسهی قدس. اینها مدارس خاص بودن.
- آره؛ اینهایی که میگی، همون مدرسهی علوی مال ۱۲۰۳ هست. بله
- خب باشه؛ من، بعد خودم معلم همون مدارس شدم. یه مدرسهای بود اون زمان یا مدرسهی نیکان، اونهایی که اونجا هستن؛ اینهایی که معمولاً با هم بودن؛ آقای نیرزاده خدا رحمتشون کنه. ایشون متخصص کلاس اول بودن
- آهان
- کار تئاتر را، یعنی با تئاتر درس میدادیم ما
- درسته
- خیلی شیوهی بسیار زیبایی بود و وقتی که ایشون کار میکرد، ما مثلاً ۱۰ تا، ۱۵ تا معلم خانم و آقا بودن؛ کنار هم مینشستیم. صحبت میکردن ایشون. درس را میدادند بعد ما یه هفته اداره میکردیم کلاس را. دوباره یه درس دیگه داده میشد. یه شخصیتی بود به نام کریم، که از ابتدای سال این کریم از دهشون شروع می کرد و میرفت تا پایان سال میرسید به شهر و مشکلاتی که این بچه با خودش داشت و اینا، همه در حقیقت مشکلات همهی بچهها بود.
- بله
- که ما اینو با لباس مبدل، لباس نمیدونم تئاتر، نمیدنم فرمت، همه چی. مثلا چمیدونم میخواستیم ز درس بدیم، زالزالک میخریدیم رو طبق میزاشتیم میاوردیم، به بچهها همه زالزالک میدادیم تا بگیم ز چیه و اینا. و حالا یه شیوههای خاصی هم تو تربیت داشتیم که، تو تربیت بچهها داشتیم که اون هم به نظرم خیلی جالبه؛ حالا بعد اگه فرصتی بشه دربارهاش صحبت میکنیم. اینه که اونجا به عنوان کلاس اول من، خیلی هم تعداد زیادی میومدن برای امتحان میدادن؛ ورودی داشت و از بین اونها ما ۴۰ نفر را انتخاب میکردیم و فکر میکنم بسیار بسیار اون شیوهای که ما کار میکردیم، تأثیرگذار بود؛ چون من حس میکنم پایهی دروس آموزش و پرورش به هر کسی کلاس اول دبستانه،
- درسته؛
- شما اگر دیکتتون بد باشه مطمئن باشید کلاس اولتون خوب نبوده معلمتون، اگه ریاضیتون بده وقتی بزرگ شدید، حتما کلاس اولتون خراب بوده، ولی اگر اینا رو درست داشته باشی، یعنی املا بلد باشی بنویسی کلاس اولت درست بوده، یعنی معلم بهت درست درس داده. ما تو کلاسمون کسایی که مهدکودک رفته بودند یا مثلا کلاس کودکستان رفته بودند نمیپذیرفتیم، برای این که بچهای که میره کودکستان ما میگیم 6 سال بچه باید بره کاملاَ تفریح کنه بگرده، بچهگی کنه، بعد بیادسر کلاس وقتی میخواد بیاد سر کلاس قبلش تبلیق کرده باشه که مدرسه است کلاس میخواهد بیا سر کلاس با سواد شی. بنابراین بیا مهدکودک مثل کودکستان بگیری بخوابی یا قصه برا ت بگن یا پاتو دراز کنی اینها نیست یعنی خیلی دقیق و درست حسابی بیا سر وقت کلاس و همه چیز درست. یک بحث مهم داشتیم این بود که حتماُ حتماُ اسم کلمه باسواد شدن بود، باید لیاقت باسواد شدن داشته باشی؛ کسی خطا میکرد، من از مشق نوشتن محرومش میکردم. نمیگذاشتم مشق بنویسه؛ میگفتم شما محرومی امشب. میرفت خونه؛ گریه، مادر زنگ میزد؛ پدر زنگ میزد. آقای شریفینیا تو را به خدا بگذارید مشق بنویسه؛ میگفتم ایشون، ایشون حق نداره باسواد بشه؛ ایشون حق باسواد شدن نداره؛ بنابراین بسیار این کلاسها مؤثر، یعنی اصلاً یه شیوههای دیگه استفاده میکردیم برای تشویق، مشق اضافه بده؛ بنشینه هی نمیدونم بچه بنویسه و از مشق نوشتن و تمرین کردن بیزار بشه، نَه این مدل نبود
- متنفر میشن بعد از یه مدت
- و چقدر کتاب های در همین زمینهی کودک تالیف کردی، یعنی هم تصویرگریش با خودت بوده هم نوشتنش، فک میکنم پانزده شانزده،
- بله، پانزده شانزده تا کتاب کودکان من نوشتم و بخشی از کتابها یه تعداد زیادی هست که تصویرسازی کردم برای کتاب، برای تعداد زیادی، حدود پونصد ششصد جلد کتاب طراحی کردم، آثار آقای دکتر شریعتی، آقای بازرگان، نمی دونم کتابایی که اون دوره همش میومد بیرون خیلی از کتابا رو تصویرسازی می کردم ولی کتابایی که برای کودکان نوشتم ماحصل همون دوران مدرسمه، قصههایی که برای بچهها میگفتم یا میساختم یا هر چیزی و اینا رو کار میکردم. بعد اومدم برای نوجوونا برای آشناییشون با ادبیات شعر، یعنی ادبیات و شعر، شعرها رو با همدیگر بر اساس یک موضوعی انتخاب میکردم، مثلا در مورد درخت؛ هر چی شعر در مورد درخت هست، اونایی برای جوونا جذابه، اونا رو با تصویر و عکس و اینا در اختیار میذاشتم یا در مورد مدسه یا در مورد درس، در مورد مسائل اجتماعی، هر کدوم؛ آثار مختلف رو. بعد اومدم سراغ نویسندهها، مثلا آل احمد یا خود دکتر شریعتی، یا پروین اعتصامی. اینا که یه مختصری از زندگی اینا رو به شکل کتابایی برای نوجوونا کار کردم. بعد یه مدتی هم توی، برای شعرای عرب مثل دعبل، کمیل، فرزدق. اینا یک کارای مال شعرای اون دورهس به صورت جزوه که هر کسی میخواد آشنا بشه، کسی که دعای کمیل و میخونه بدونه اون کی بوده چی بوده،
- این کتابها موجودند؟
- بله خیلیش موجوده،
- آها
- و خیلیاش هم موجود نیس و یه تعدادیش هم زیر چاپه الان که انشاءالله بتونیم اونا رو در بیاریم ولی مهمترینش این کتاب پسری به رنگ شب بود که خب تیراژ خیلی وسیعی داشت، نزدیک به دو میلیون نسخه چاپ شده، چون چاپ خیلی زیادی داشت.
- و بیست و هفت هشت بار شنیدم تجدید چاپ شده،
- بیشتر، سی و هفت بار
- سی و هفت بار تجدید چاپ شده، پنجاه هزار تایی ها، شصت هزار تا، صد هزار تا؛ اینجوری چاپ میشد. الان کتاب هزار تاست، دوهزار تاست، ولی اون موقع اصن پنجاه هزار تا. یه کتاب داشتم به نام ظلمآباد که وحشتناک بود فروش این، روزی ما روزانه ازش بیست هزار تا، سی هزار تا می زدیم. سه تا چارتا چاپخونه کار میکردند در میاوردند. که اونم در مورد بررسی شعرایی بود که در حقیقت یک حرکت را در جامعه پیشبینی کرده بودند، یعنی چند تا پرنده راه میفتند برند که برسند به سبز جنگل، آبی دریا و زرد خورشید و توی این سیاهی که ما در جامعه داشتیم، و اینا میرفتند یکی یکی میکردند به شعرا. کسایی که همش نق زدند. مثلا طرف میگفت من نشستم اینجا تو برا من یه چراغ بیار تا من از این جا به دریچهی فلان بنگرم. این یکی میگفت همه جا سیاهه، کاری نمیتونیم بکنیم فلان تا میرسیدیم به اون بخشی که یهو یک شاعر گفته باید هر کسی خودش رو آماده کنه و خودش، ای دستها، ای بادا که شرمسار نمانیم و شروع کنیم به حرکت و اون سیاهی برند کنار و تبدیل بشه جامعه به سبز جنگل و آبی دریا و زرد خورشید
- چقد عالی در میان فرموشات فرمودن زمان انقلاب یکی از این کتابها چاب شده و نوشتند
- بله
- همین فقط میخواستم همینو بگم
- علامه مجلسی در الان من هفده سالگی مجتهد شده! مال الان نیستیم برادر من شما مال آن دوره ایم
- میدونم
- من شما اون دورهایم
- میگم که یک بار دیگر تکرار میکنم، در زمان انقلاب یک کتاب نوشتند چاپ شده! من آن موقع اندازه پسته شامی بودم! یعنی چجوری میشه همچین چیزی! حالا
- اون پسری به رنگ شب مال سال ۵۵س این یک،
- پسری به رنگ شب که نوشتن مال سال ۵۵ هست
- ولی من و شما هم بچه قبل از انقلابیم
- خیلی خب خیلی خب حالا چشم حالا باز به این میرسیم من این تاریخ رو در میارم
- بینید اون کسی که موقع سیکل میگفتند درست دیگه بله
- من که نمیدونم
- شما نمدونید یعنی هفت سالگی میرفتند مدرسه چهار پنج سال درس میخواندی واقعا به انداز دیپلم بود
- بله بله
- یعنی واقعا اندازه دیپلمه شما میفهمیدید. من به بچههای خودم کلاس اول خودم، امتحان نهایی که کلاس شیشم دیکته امتحان نهایی رو میدادم، باید اینا آن را نمره میاوردند. دیکته امتحان نهایی رو من یادمه بچههای کلاس خودم برای امتحانشون
- بزار دوربین بگیره
- اقا این چیه الا ن چیه؟ نمای
- عرض میکنم گرفتین این نمای نزدیک اینو دارین؟
- این چیه؟ الان خب خیلی خوش تیپ با حال- اصلاً حرف نداره
- همین ریش، همین...
- اینجا میدونی؟ ۷۰ کیلویی؛ ۷۰ کیلویی.
- خب
- میدونی؟ میدونه!
- بله
- این عکس مال زمانیه که دوربین وارد ایران شد. از این جعبهها بوده؛ نَه خود عکسو! این بعداً رنگی شده. از این جعبهها بوده که یک دسته داشته، میکشیدن؛ عین توپ یه چیزی عقبش منفجر میشد؛ بلبل میومده بیرون از توش.
- آقا این عکس رنگیه
- نَه رنگی شده
- نَه ابداً اینجوری نیست، رنگیه
- الآن فیلمهای نورمن ویزدا اون اولیاشو الآن رنگی میکنن
- نَه بابا اون رنگیه عکس
- این عکس سیاه سفید بوده
- نَه بابا یه خرده مشکیش زیاده؛ چاپ مشکیش زیاده؛ یه خرده تیره شده ولی عکس رنگیه برادر من. کی میتونه اون کار رو اونجور رنگی بکنه؟
- حالا؛ بازم
- نَه میکننها ولی نَه این شکلی
- بازم اینجا تو این کشو یه چیزایی دارم. بله
- بعدم من خدمت شما عرض بکنم. اجازه بدید؛ زدی ضربتی، ضربتی نوش کن. من خیلی لاغر بودم، درست میگی؛ همون شکلی که الآن دیدید. در زمان سریال امام علی (ع) من دستیار آقای میرباقری بودم. آقای اکبر عبدی، قرار بود بیاد نقش ولید رو بازی کنه؛ اول آقای اسماعیلخانی قرار بود بیاد. آقای اسماعیلخانی یه مشکلی پیش اومد، نتونست بیاد.
- نتونست
- من پیشنهاد اکبر عبدی رو دادم. آقای میرباقری موافق نبود؛ حالا الآن دارم یه چیزی میگم، بلوا درست میشه. آقای میرباقری موافق نبود برای عبدی برای نقش ولید؛ آقای عبدی درجه یکهها؛ اصلاً بحثی نیست
- برای نقش ولید
- من خیلی هم دوستش دارم و انقدر ببین چی بود که پیشنهاد دادم. گفتم که نگران نباشین، بقیهی کاراش با من. چون به هر حال حاکمه، خیلی مسائل داره. بعد دیالوگهای خیلی بلند. حالا گذشت. ما اون موقع که با اکبر صحبت کردیم، کی بود؟ مثلاً فکر کن شما یک سال یا شش هفت ماه قبل از اینکه این نقش شروع بشه. اکبر عبدی یک مشکلی براش پیش اومد و نیومد یکی از دوستان، کارگردانها، آقای محمدرضا هنرمند الآنم اینجا میگم؛ اومد زنگ زد که آقا اکبر نمیتونه بیاد؛ به این دلیل، به این دلیل و یکی دیگه از دوستان دوباره اون زنگ زد؛ گفتم بابا ما چهار روز دیگه میخوایم بگیریم، فیلمبرداری کنیم. تست هم زده بودیم؛ قراردادش را هم بسته بودیم، همهی این حرفها؛ ایشون نتونست بیاد. متأسفانه نشد بیاد. من قبلش در یک کار تئاتری با آقای میرباقری آشنا شده بودم؛ ایشون اومده بودن سرِ کار تئاتر ما و اونجا، حالا یه ماجرایی داره خیلی مفصل و خیلی جالب هم هست. ما بعدها دیدیم که یه بار که من سریال امام علی (ع) را به من دادن برای دستیاری آقای میرباقری رفته بودم؛ گفتش که چی بود، خوندی و اینها؟ گفتم: من خوندم ولی اگر دستیار شما نبودم، حتماً نقش ولید رو دوست داشتم بازی کنم. اینو من گفتم به ایشون ولی گذشت، من خودم در مورد بازیگرها صحبت میکردیم، حرف میزدیم
- بله
- چی می خوای دربیاری؟
- نَه نَه هیچی؛ علامت صلحه. دستمال میخوای؟
- نَه اینجا، ندارم
- بفرمایید
- دست شما درد نکنه
- بله
- نشد و آهان ما رفتیم، گفتن که آقای سیروس مقدم اون موقع برنامهریز اون کار بودن؛
- بله
- ما یه جلسه داشتیم، من، آقای میرباقری، آقای سیروس مقدم و آقای بیکزاده که تهیهکنندهی کار بودن. آقای میرباقری گفتن نَه من مشکلی با ولید ندارم؛ ولیدم رو هم انتخاب کردم؛
- آقا کی؟ میگم به وقتش.
- بعد از چند روز ایشون گفتن که رضا نقش ولید رو بازی میکنه. خب ما توی تلوزیون تا حالا کار نکرده بودیم؛ توی سینما یه کاری کرده بودم، اون هم نیومده بود ولی بیشتر کار تئاتر و تلویزیون و، تلویزیون به معنی جُنگ و اینها کار کرده بودیم.
- بله
- وقتی ایشون گفتن، گفتم: خب من کار. گفت: من کار موقع دستیاریت را انجام میدم. نگران نباشین. سیروس گفتش که من هستم، نگران نباش تو بیا این نقش رو
- بازی کن
- ما رفتیم نقش ولید. حالا باید چی کار کنیم؟ یه بساطی پای ما بستن؛ از این ابرها. اینور، شکم، اینور، همه چی. رفتیم یه تیکههایی را بازی کردیم، دیدم اصلاً نمیتونم. آقای میرکریمی خدا رحمتش کنه؛ طراح لباسمون بود. گفتم آقا یه چند وقتی، یه یه ماهی به ما وقت بدین؛ اینو بیندازین عقب، ما بریم یه خرده خودمون را چاق کنیم؛ بیایم دیگه. بقیهی صحنههای دیگه را بگیرین؛ فیلمبرداری کنین، فلان گفتند باشه ما در عرض یک ماه بستیم خودمان را به غذا و نوشابه آقا من دوتا باکس نوشابه میخوردم در روز
- از آن موقع ماند
- بله چاق شدیم، شما صحنههایی که من داخل کاخ بازی کردم آن موقعی هست که باندپیچی هستم از کاخ میام بیرون خودم هستم
- انقدر شبیه شد
- انقدر درست شد. ولی بعد از اینکه حالا این اتفاقات افتاد ما امام علی خودش یک سال و خوردهای 18 ماه، نزدیک دو سال طول کشید بعدش که آمدیم دیدیم که اصلا طرفدار دارد کاریش نمیتونم بکنم!
- آهان
- تازه میگند بابا اورسن ولز کیه، پیتر یوستینف کیه! اینا اصلا تیپ رفت سمت هیچکاک و..
- ژان گاون و
- اصلا چارلز لافتون که دیگر درجه یک
- اینا جذابها هستند همه اینا جذابهای تاریخ هستند شریفی نیا و اینا همه با همدیگر دیگه اینا بچههایین که
- بله بله خیلی هم عالی
- ولی من یک نکته هم خدمت شما بگویم
- جان؟
- اولا تمام آدمهای برجسته دنیا در همه زمینهها چاق هستند! تو همهی زمینهها؛ یعنی شما الآن بگو آقا موسیقی کلاسیک، خواننده؛ دمیس روسس را میشناسی شما؟
- کاملاً
- بوچلی را میشناسی؟
- بله بله؛ بوچلی البته لاغره؛
- نَه اون چاقه دیگه؛ الآن یه خرده لاغر کرده؛ اگر نه تازه لاغر کرده؛ به من چه؟
- پاواروتی را میگی
- پاواروتی هم چاقه؛ بله، پاواروتی هم یکیش. اَدِل مثلاً چاقه؛ چاق مگه نیست؟ خانمه
- چیز اون موقعها رادیو وقتی میخواست دمیس روسس پخش کنه، میگفت: بشنوید صدای 150 کیلو هنر رو. اره اصلا معروف بود به 150 کیلو هنر
- بهترین بازیگر دنیا کی هست؟
- ببینم چاقترینشان کی هست همان را بگویم
- آقا براندو اصلا چاقترین ندارد یعنی در بچه ها یعنی بهترین کارگردان کی هست؟
- به کی میگویی چاق؟ به چه حجمی میگی چاق؟
- در همین مایههای خودمون
- براندو ماله کدام دورهاش را میگی؟
- آقا دیگر ببین الان هست آن موقع که ماله دوره بچگیشو که من نمیگم که
- اره قبول دارم همه جذابها همین جوری هستند
- آقا بتهون! در بازیگران آقای براندو، چارلز لافتون، مهمش همین
- اصلا لاغرها کلا قاقند این همه بازیگره
- نه اینا میخوام بگیم بهترینهاشون اینها چاق هستند نه اینکه لاغرها خوب نیستند عالی هستند ولی اینها چاق هستند نگرانی آن را من ندارم مثلا میگویند آقای براندو و چارلز لافتون مثلا در مایه خودمون شریفی نیا هستند چیکار کنیم دیگر اینها رو
- خیلی عالی اصلا اصلا بر منکرش لعنت
- شما هر رشتهای که میگی اصلا بگو اقا دالی، سالوادور دالی در نقاشی نقاشی کوبیسیم پیکاسو، همه چاقند، اصلا نداریم
- سالوادور دالی که اصلا مثل نی نوشابه بود اصلا کجا چاق بود
- باز گفتا باز گفت
- اصلاً من قبول کردم خب
- خب دیگه
- اصلاً کسی مگه، اصلاً بله
- اصلاً تمام آدمهای جذاب دنیا اصولاً چاقن
- چشم؛ چشم. من از امروز یه باکس نوشابه میخورم؛ چشم که جذاب بشم
- البته یه چیزی بگم: انگار خودش خیلی لاغره؛ مرد حسابی خودت الآن شکمت میشینه، نمیدونم مصاحبه کرده؛ دیدید با آقای رامبد جوان؟ یه دونه متکا گذاشته اینجا. برای چی؟ برای اینکه شکم رو پوشونده
- سرِ دایره، حالا ببینا من هی میخوام هیچی نگم؛ این کشوم رو باز میکنما؛ سرِ
- سرِ
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
- دایره زنگی
- دایره زنگی گفتم که رضاجان این چیه؟ این اِیربگ؟ گفت: نَه، همه اشتباه می کنن؛ این، یادته؟ این معده است اسمش
- نَه گفتم این برای تنفس شما بخوای کار بکنی، دیافراگم باید کار کنه دیگه
- آره
- شما گفتی سیکسبک؛ گفتم: الآن سیکسبک اصلاً مد نیست، الآن اِیربگ مُده، من چی کار کنم؟
- آره آره؛ گفتم: سیکسبک، آره گفتن الآن ایربگ و این معده هست، اصلاً شکم نیست. این معده هست اسمش خیلی خب، عرض کنم که
- ولی طرفدار داره اون...؛ یعنی به خدا
- میدونم
- خیلی از کارگردانها میگن آقا لاغر نکنی یه وقتا؛ بابا این آقای مهران غفوریان لاغر کرده؛ بهش گفتم: برای چی لاغر کردی خودت رو؟
- آره آره واقعاً؛ نَه واقعاً واقعیته؛ بله بله
- بعضی وقتها خب چاق جواب میده؛ بعضی وقتها تو، دیگه حالا میشه بعضی وقتها؛ لاغر کردن راحته ولی چاق کردن سخته. من کشیدم که میگم؛ دیدم که میگم
- خیلی خب؛ قبل از سخنرانیهای دکتر شریعتی، رضا شریفینیا میرفته پشت تریبون در حسینیهی ارشاد؛ شعرخوانی میکرده، همه را تهییج میکرده؛ درسته \"تهییج\"؟
- بله
- تهییج میکرده و هیجانزده میکرده جمع رو تا دکتر شریعتی بیان، سخنرانی کنن. چند سالته رضا؟ دکتر شریعتی، حسینیهی ارشاد؛ تو قبلش شعرخوانی میکردی
- آقا به خدا ما، من جایی که درس، یه جایی بود، مرکزی بود که از این کارهای هنری میکردیم؛ بچههای پنج ساله، شش ساله، هفت ساله شعر میخوندن؛ بهشون نمیدونم حدیث یاد میدادیم؛ قرآن یاد میدادیم؛ ترجمه میکردن، میرفتن جلوی آدمای بزرگ دکلمه میکردن، تئاتر بازی میکردن
- آهان یعنی اون موقع کوچولو بودی و از این مدل اینجوریا شعر
- نَه دکلمهی اساسی بود. من یک شعر اون موقع نوشته بودم در مورد حضرت علی (ع) به نام \"جاودانه مرد\". خیلی هم معروفه این؛ یعنی خیلیا حفظن این شعر رو: علی آن جاودانه مرد، آن دُرّ درخشان امامت، آن خدا مرد، همان کو مادر گیتی، چو او فرزند نارد. همان کو در رشادت همچو، همینجوری میرفت جلو، میرفت جلو و اون موقع شبِ ضربت خوردن حضرت علی (ع) من اینو تو حسینیهی ارشاد خوندم. تا چراغها را مثلاً خاموش روشن میکردیم، صدای یه مناجاتی مال آقای صالحی خدا رحمتش کند زیرش میآمد و خیلی جالب بود چراغ میگویم خاموش میشد روشن میشد یک فرم چیزی داشت مث صحنه داشت. پایان! جالبه دارم میگویم همینطوری. همینجوری که من کنار ایستاده بودم پایان شعره من برگشتم دیدم آقای شریعتی آمدن روی سن و ایستادن دارن نگاه میکنن داره گریه میکنن و تمام که شد آمدن من را بغل کردن و ماچ کردن و اینا و این شبی بود که، کتابی هست به نام پیام، تفسیر سورهی روم یا پیام امید به روشنفکر مسئول. اونجا میگن که من نشسته بودم داشتم منتظر آغاز برنامهام بودم، برنامهی فلانی را گوش میکردم، دیدم که این علی (ع) چه شعلهایه که اگر در وجود یک جوونی بیفته، چه جوری اون را برافروخته میکنه و تبدیل به یک عشقش می کنه. خیلی زیباست اون جمله؛ اول کتاب ببینید، اون را نوشتم و خیلی جذاب بود
- من قبل از سخنرانی آقای فخرالدین حجازی هم گاهی اوقات شعر میخوندم و اینا تاثیر خیلی خوبی داشت، مجلس در حقیقت آماده میشد. جمعیت خیلی زیادی بود و وقتی تموم میشد، دمِ در همهی این جوونا وایمیستادن که این شعر را از ما بگیرن
- آهان
- که بعد دیگه مجبور شدم اونها را چاپ کنم؛ دو سه تا جلد کتاب شعرهایی که من قبل از دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد خوندم، به شکل کتابهای خیلی مثلاً ۱۰۰ صفحهای همش داده شده بود بیرون که دیگه چیز نداشته باشیم؛ بله دوران خیلی خوبی بود؛
- خیلی هم عالی
- خدا رحمتشون کنه؛
- روحش شاد و دیدی که دخترت ملیکا چی گفت تو برنامه؟
- بله؛ تقصیر شما بود.
- گفت: یه گاوی بود کوچیک؛ من هم کوچیک بودم،
- بابا میگی: سلام برسون به بیژ بیژ
- یه گاوی سرِ صحنه بود، بعد گفت
- نگفت؟
- عمرشو داده به شما؛
- گفت: به بیژ بیژ سلام برسون
- گفتم: زنده هست؟ گفت: نَه عمرشو داده به شما، گاوه! آره، تاریخی شد اصلاً، ... آره
- گفت: بابا عمره دیگه
- آره دیگه بابا عمر، عمرش رو داده؛ یه سری ویژگیها میگم؛ بگین که ملیکا خانم یا مهراوه خانم، کدوم، کدوم لوس ترن؟
- کدوم لوسترن؟ برای کی؟
- خودت
- برای من؟ جفتشون
- جفتشون
- مهربونتر؟
- خدایی جفتشون
- جفتشون
- کتابخونتر؟
- مهراوه
- و بازیگر بهتر؟
- یعنی ملیکا هم خیلی کتاب اینها میخونهها ولی مهراوه دیگه تخصصیه؛ بازیگر بهتر سبکشون خیلی با هم تفاوت داره؛
- نمیشه مقایسه کرد
- هم بازی مهراوه خوبه، هم من دوست دارم چون درست که حالااز طریق ما معرفی شده ولی حداقل تو هفت هشت تا جشواره خارج از کشور جایزه گرفته نشان میده بالاخره استعداد وجود داشته من متقعدم استعداد خانوادههای که اهل هنر هستند وجود داره خیلی از بچههایی که توی سینما، البته خیلیها میگند پارتی داشته مامان بابا بوده اینجوری نیست اصلا داشتی مادر پدر مادرش باید آن زمینه وجود داشته باشه. اگر زمینه وجود نداشته باشه شما پسر هر کسی که باشی دختر هر کسی که باشی موفق نمیشید ولی میای مثلا ده تا کشور بزرگ دنیا جایزه میگیری یعنی که راهت درست بوده اتفاقی که افتاده درست بوده یا تماشاچی بالاخره میپذیرت چون خیلی خیلی داریم با پارتی میان با پول میان اتفاقات مختلف میفته از این در میان یک سال نمیشه از در میرن بیرون کسی که پنجاه سال سی سال میمانه وجود داشته باشه بیست سال کار میکنه نشان میده که
- درسته
- دیگه اینجوری نیست ماجرا
- و مغروتر کدامشون مغرورترن؟
- مهرانه
- مغرورتره
- مغرور یعنی خوبش
- بله
- باز چی در میاری آقا این جعبه مارگیری گذاشته اینجا این صفحه آخر کتابه؟
- نه به نظرم صفحه آخر
- نه نمیدم دست
- ای بابا بده ببینم چیه آخه! الان میخوای ازاینجا بخونم آن را؟ ریزه
- یک چیز جالب پیدا کردیم تو وسایلش خیلی به نظرم واقعا جالب واقعا خوب
- ببین چه ضربه کاری دفعه پیش زدم
- نه نه رفته تمام وسایل ما رو گشتند اینها
- نه چقدر خوبه واقعا. این مال کی ازدواج کرده ایم چه سالی؟
- آهان سال ۵۸ این کارت عروسیشه! مال سال ۵۸ شریفی نیا و خانم حاجیان. اینجا نوشتهاند که حالا به نام خدا فلان فلان بسیار آرزو داشتیم که جشنی میگرفتیم و در شادی ما شرکت میکردید، یعنی این کارت عروسیه لیکن هزینه جشن را به کودکانی اختصاص دادهایم که بیبضاعت هستند. به کودکان اختصاص دادیم که ثمره این پیوندها هستند ولی از داشتن حتی یک لباس نو برای عید محروم هستند از داشتن یک قلم برای نوشتن و یا یک کتاب برای خواندن. به نظرم در آن سالها این کار چقدر ارزشمند بوده
- یک جمله دیگر دارد که خیلی خوب است
- آره خودت بخوان
- آقا این اصلا ریزه و تازه دو خطیه
- کارت عروسی من که نیست خب مال خودت به خودت دادی چاپ کردن اصلا
- میگوید با بهار که صدای پایش میآید با درخت که پیام باروری میدهد و با شکوفه که مژده زندگی میآورد ما نیز پیوند زندگی بستیم. بسیار آرزو داشتیم که جشنی میگرفتیم و شما نیز در شادمانیمان شرکت میفرمودید هزینه جشن را به کودکانی اختصاص دادیم که ثمره این پیوندها هستند ولی از داشتن حتی یک لباس نو برای عید ناتوانند. این شب عید ما عروسی چه کردیم ۲۸ اسفند ۵۸ ناتوان از داشتن یک قلم برای نوشتن و یا یک کتاب برای خواندن پس شما با شیرینی جشن محقر ما شیرینکام نشدید لیکن خنده بر لبان چند کودک فقیر نشست و به یقین شما اکنون خرسندترید. با پوزشی شادمانه دستتان را میفشاریم، آن موقع کرونا هم نبود شریفینیا حاجیان ۲۸ اسفند ۵۸
- چقدر عالی خیلی با ارزشه همیشه این کارها با ارزشند همیشه برای این دوران خیلی رسمی بود این ماجراها و حالا خیلی به نظرم جالب بود که این رو مطرح کنم و سال ۵۸ ازدواج کردند. آره، خیلیها
- و به اندازه این موبایل بودم سال ۵۸ عرض کنم که به عنوان پدر چون صحبت محرابه خانم و ملیکا خانم شد به عنوان پدر به چه چیزی در خود افتخار میکنی به عنوان پدر به چه چیزی در خودت افتخاری میکنی بعنوان پدر که به بچهها یاد بدی؟
- افتخاری البته نیست ولی فکر کنم که تمام دوران نوجوانی و جوانیم را به بطالت نگذراندم و خیلی مطالعه کردم. یعنی به عنوان پدر الان برگردم به اون دوره میگم هر سوالی بچهها تو خونه داشتند من جوابگو بودم یعنی براشون گاهی اوقات شاید تعجبآور بود که ما در مورد اُلیگارشی صحبت میکنیم بابا میدونه یا در مورد نمیدانم اکسپرسیونیسم صحبت میکنیم بابا میدونه مگه میشه یه کسی نمیدونم چرا فراماسونرا کیان؟ تا میگن من مثلا توضیح میدهم فکر میکنم این خیلی تو خونه گاهی اذیتم میکردند مثلا میگفتند یک چیزی بپرسیم بابا نداند مثل اینایی هستش که توی پانتومیم کار میکنند یک جمله میگن، توی این چیزا میگفتم اینه اینه شاید یک هو نیم ساعت ۳ ربع و یک ساعت در مورد این چیزا ما حرف میزدیم. فکر این موقعیت خوبی بود بعدها چون شما اولش که کار میکنی برای این نیست که بگی بچههام حالا بیاند ولی وقتی که این اتفاقها افتاده میبینید که چقدر جالب بچه از یه سوال کنه و شما بتونی یک ربع در مورد اون چیز حرف بزنی یا همین کاری که ما توی کلاسهای بازیگری میکنیم. من یه گلدونی اینجا هست توش یکسری کاغذ هر کدام یک کلمه می نویسم میزارم تو میگم هر کسی میخواهد بازیگر بشه باید یک کلمه از این تو دربیاره بتونه در مورد این کلمه یک ربع حرف بزنه. مقدمه ماخره، وسط مداد، خدا، گل، آسمون سیمان یک ربع باید حرف بزنه باید بلد باشه حرف بزند در مورد چیزهای مختلف با یهو جمله میگی نمیتونه کلمه پیدا میکنه نیست نمیشه میگم این قدر یک بازیگر باید اطلاعات داشته باشه و معلومات داشته باشه که وقتی میگن فلان چیز باید بتونی شما حداقل یک ربع در موردش حرف بزنی. حالا اگر به یک ساعت اینکه فکر میکنم این خیلی احساس شادی میکردم، غرور میکردم که اینا میتونند هر سوالی دارند
- خیلی مهمه
- حتی بتونند ایراد معلم، من چندین بار برام اتفاق افتاد در مورد یک چیزی من توضیح داده بودم که فکر کنم معلمشون صحبت کرده بود بعد اومدن گفتن آقا فلان بعد ما با معلمه بحث کردیم اینجوری اونجوریه و نشون میده که حتی اون اونها هم انقدر یعضیهاشون اطلاعات را در این زمینه شاید نداشتن شاید میخواستند از سر خودشون باز کند حالا اونا لزوما همه چی رو که نمیدونند. مثلاً معلم و علمالاشیا یا آن موقع یا هر چیزی با من در مورد تئاتر یا سینما یا درمورد اقتصاد یا هرچیزی اطلاع ممکنه اطلاع نداشته باشه ولی بازیگر حق نداره نداشته باشه. همه اینها رو باید داشته باشه اینکه نباید عنوان بازیگر ولی به عنوان کسی که خیلی مطالعه میکردم خیلی کتاب میخواندم و به عنوان کسی که معلمم. اگه یه خاطره کوچک براتون بگم من زمان قبل از انقلاب یه اتفاقی افتاد ما را دستگیر کردند و انداختند زندان و در خدمت آقای رفسنجانی و آقای محمود دولتآبادی آقای خیلی از آدمهای که انجا بودم در زندادن اوین. هرکسی از بچهها میرفتند که چیز بنویسند مثلاُ میگفتند چند تا کتاب خونده خیلی آن موقع کتاب خوندن وحشناک بود یعنی کسی کتاب خونده، یعنی باید تیر باران بشه درحقیقت چرا کتاب خوندی! همه بچههای که دستگیر میشدن حالا ماجرای بود سر قضیهای حالا توضیحش مفصله، میرفتند مینوشتند که همین که کلیله و دمنه، گلستان سعدی، بوستان سعدی یعنی همه کتابها این بود هرکی میگرفتنش این چندتا رو می نوشتند ما یک بار بازجویی رفتیم ببیند چه کتابهای خواندی؟ من بگم شاید ده صفحه پر کردم! اصلا یعنی نوشتم نوشتم اینو خوندم اونو خوندم یعنی دو صحفه ش فقط کتابای روسی بود تولستوی، هر کدام را مینوشتیم یک برچسبی میخورد روسی مینوشتیم میگفتند کمونییت هست، مذهبی مینوشتیم میگفتند مذهبی هست، هر چه وابسته است، ما را خواستند، ما رو خواستند رییس زندان ما رو خواست آقای بود به نام دکتر منوچهر ازقندی، ازقندی خیلی تیپک نشسته بود به من گفت با چشم بند میرفتیم، این که میگم مال سال ۵۵ هست. کودکستان میرفتم گرفتند
- نه یک چیزی از وسط حرفهات در آوردم آن دیگه راه در رو نداره
- هیچی گفتند این بچه است گرفتندش و مشکل نداره. بعد گفت چشم بند را بزن بالا ما چشم بند را زدیم بالا. گفت کار تو چی بوده؟ گفتم من چطور مگه دانشجوی هستیم. به این خاطر گرفتند گفت نه فقط دانشجویی گفتم بله گفت این همه کتابها رو تو خواندی گفتم بله! گفت جرات کردی اینها را بنویسی؟ گفتم بله من معلم بچه شمام، واقعا من معلم بچهاش نبودم ها گفتم من معلم بچه شمام. فکر کردم اگر بیایم اینجا و بگم معلم و بگه کتابخوانی و بگم و کتاب های کلیله و دمنه و چه می دونم بوستان سعدی و گلستان سعدی من اینجا تنبیه میشم که چرا تو معلم بچههای مملکتی و این دو تا کتاب را خوندی؟ مرتیکه! اینجوریه، فکر کنم که همه این کتاب رو خوندم بنویسم بگم من معلم این مملکتام و باید انقدر کتاب بخونم به خدا نتونستم بقیهاش رو بنویسم! ۸ صفحه ۱۰ صفحه نوشتم ولی باز، یک نگاهی به سر تا پای ما کرد گفت خیلی خوبه، خیلی خوبه باریکلا. یعنی حالا ممکنه بعضیهاشون رو کتک هم زده باشه ولی آن جا خیلی خوشش اومد، اصلا میخواست بدونه اون آدمی که اینا رو نوشته کیه این جغلهای که اینجا، که اینا توی دوران خانوادگی یا برای بچههای ما یا کسانی که آدم باهاشان مراوده دارند یا در دوستانی که دارای کارهای تئاتر میکنند کار سینمایی میکند یه سوال پیش میاد حرف میزنیم وقتی شروع می کنی به حرف زدن خیلی جذابه. حس میکنم که به هر حال یک آدمی پشتش پر از کلمات هست اینجا نشسته، پر از فکر هست پر از حرف هست و پر از مطلب هست که اینجا نشسته یک کوهی از نوشتههایی داری شما که اشراف دارید به همه چیز اطمینان میکنند آدما به کاری که داری انجام میدی
- اصلا چه چیزی جذاب تر از دانش و آگاهی هست؟
- توی حرفهی ما خیلی مهمه، چیزی که به نظرم تمام کسانی که الان عشق به بازیگری دارند و میان پیش ما و میگن آقا ما عاشق بازیگری هستیم، دلم میخواد بازیگر شم آقا شما دستم رو بگیر یه بار بیا به من بگو من بگو من این صد تا کتاب رو خوندم، اینهمه مطالعه کردم. من میتونم برشت رو تحلیل کنم ببینم میتونم پیکاسو رو تحلیل کنم براتون همه اینا رو میارم وسط این همه نقاش میشناسم این رو باید بیای بگی، من بگم بیا برو تو میتونی الان من میخوام تو رو بذارم اینجا نقش استاد دانشگاه چی میخوای بری بگی؟ میچرخه اصلاً استال استابسکلی توی دهنت میچرخد؟
- من مدام دارم تو برنامهها راجع به کتاب حرف میزنم تا آنجایی که میتونم راجع به کتابخوانی- من امشب برای شما شش یا هفت کتاب آوردم
- خیلی ممنون
- بهترین هدیه دنیاست
- کارهای آقای مهرجویی را برای شما آوردم
- خیلی ممنون خیلی متشکرم
- چیزی اون تو نداری در بیاری؟
- اهان وسط حرفات گفت اون موقع تو مدرسه یه درسی بود به نام علم الاشیا
- اجازه بدین اجازه بدین
- اصلا شنیدین تو زندگیتون؟
- من به علت تبحرم در بخش نسل قدیم، شما نسل قدیم من رو ندیدی ندیده ایشون نسل قدیم رو من به زیبایی براتون مینویسم از کلمات اون دور استفاده میکنم رژیستور چیه؟
- آقا رژیستور چیه؟ معنی رژیستور رو بلدی؟
- من بلد نیستم
- بلدی مال یه دورهای است که شما باید یاد گرفته باشی
- نه ما میگفتیم حرفه و فن. علم واشیاء زمان کریم خانه. اصلاً علم الاشیا حرفه و فن نیست
- پس ببین نمیدونم چیه. این قدر نمیدونم اصلا علم الاشیا مال حاله
- آقا دوره ما یه رشته به نام ریاضی یک فرشته بود به نام طبیعی نه تجربی یک رشته هم انسانی.
- اصلا تجربی نبوده
- من معتقد بودنم که ما باید بریم انسانی چون کارمون تو این بخشه ولی اینقدر زور کردند که نه شما باید ریاضی ریاضی خیلی خوب بود که ما رفتیم ریاضی ها. خیلی تاثیر بسیار بسیار عالی توی ذهن و فکرم داره ولی ما باید انسانی میخوندیم. علم الاشیا جزء طبیعیاته
- یک چیز بامزه بگم که تو کشو نیست، تو حافظمه. رضا شریفی نیا همیشه موقع رانندگی میخوابه و خوابه!
- با با پشت چراغ قرمز
- نه همه نمیگم که دو تا فرشته مراقب داره همه سینماییها میدونن یکی این یکی از این مراقبت میکنند و یه بار داشته میرفته سر اجرای تئاترش که نقش عنکبوت را داشت در آن تئاتر درسته؟ خوابش میبره و میره میخوره به گاردریل و همه رو تیکه پاره میکنه میره تو دره به یک سنگ گیر میکنه وایمیسته وگرنه اون دو تا سنگ الان نبود اصلا مهمون امشب ما کس دیگهای بود
- برای اولین بار در زندگیم ده دقیقه دیر رسیدم سر صحنه
- چیجوری میخوابی حالا؟
- آخه جاده وقتی خلوت شما احساس می کنی که تا دو دقیقه میتونی بخوابی من این قدرت تو دارم تو دو دقیقه میخوابم بیدار میشم باید چراغ قرمز و نگاه می کنم هرچی چراغ قرمز بیشتر باشه بیشتر لذت میبرم دو دقیقه و خورده میخوابم سر وقت بیدار میشم
- چقدر عجیب
- به بوق نمیرسه کسی بود بزنه رفتم آخه دیگه از ۲۴ ساعت من تقریباً ۴۸ ساعتشو استفاده میکنم
- یه حرفی آن روز در دورهمی قبلی با هم حرف زدیم راجع به سینمای کمدی که من گفتم که خیلیها اسمش رو میزارن سینمای مبتذل و شاید یادم نیست که بحثمون راجع به این به پایان رسید یا نه یعنی بحث که نه حرفهایی که در این زمینه داریم که معتقد نیستی به اینکه ما سینمای مثلاً بی کلاس یا مبتذل داریم و میگفتی که لازم است سینما را
- ببینید این کرونا روشن کرد یه خرده این ماجرا را. من رفته بودم با این بچه های دانشگاه صحبت میکردم دیدم بالاترین رقم بازدید ما در همین دوران کرونا، فیلمهای کمدی است است که زهرمار، این کارهایی که بچهها ساختن یعنی من که مردم به یک دورههایی اتفاقاً با یکی از بچهها صحبت میکردیم گفت چقدر جالبه ما خودمان دنبال این فیلمها میگردیم که بگیریم بشینیم ببینیم دلمان آسوده بشه. من اونجا یکبار اتفاقات توضیحش مدادم اتفاقاً برنامه آقای رشیدپور بود. گفتم ببینید وقتی که یک فیلم رو شما میفرستید ارشاد یعنی میفرستید قانون، ده تا آدم فرهنگی پاشو امضا میکنند، ۱۰ تا آدم فرهنگی هم نمایشش میدن ۱۰ یا ۱۵ تا دیگر نگاه میکنند یعنی اشکال نداره حتماً برای یک سنی هست برای یک مخاطب ای است که اشکال نداره وقتی مهر قانون میخوره روش، من به این فیلم نمیتونم بگم مبتذل، نمیتونم بگم شونه تخم مرغی، نمیتونم بگم سوپرمارکتی. سوپرمارکت همه اون فیلما توش هست. گفتم خوشحالم اگر یک کسی تو سبد کالاش که میره تو سوپر مارکت خرید میکنه، همانطور که فلان فیلم کمدی یا فلان فیلم اجتماعی رو برمیداره، یک دونه بزاره داخل سبدش سینمایی ما برده اگر این اتفاق بیفته ولی این برای یک مخاطبه. شما یک فیلم بساز برای کودک یک فیلم بساز برای قشر پایینتر جامعه، یک فیلم بساز برای کلاس اولی یک فیلم بساز برای کلاس دوازدهم یکی برای لیسانس. این آدمی که صبح تا شب شب رفته زحمت کشیده یا کارمنده فیلم تارکوفسکی نمیخواد شب، اون یک فیلمی میخواد که مفرح بشه یعضی از فیلم ها برای خستگی در کردنه بعضیها اطلاعات میده به شما بعضی ها مجهولات آدمها رو معلوم میکنه. من تو همش کار کردم همان سال گفتم بهت. به آقای رشیدپور گفتم شما فیلمهای خوبی که کار کردم ندیدی! متاسفانه همونا رو فقط دیدی مخاطب خاص بسیار هم زیباست ولی هر کسی ممکنه اون را دوست نداشته باشه من اونو کار کردم یه فیلم بود مال آقای جعفر جوزانی بود همون سال کار کار کردم ولی این فیلم در مورد ایدزه و موضوع یک کار مستند در زیر داستان توش خیلی هم جالب کار شده ولی مال مخاطب خاصه! برای اینکه مردم یک عدهای دوست دارند این مخاطبش بیشتر شما نمیتونی به صرف اینکه یک فیلم مخاطب داره بگی بده فیلمی که هیچکس نمیتونه ببینه بگیر این روشنفکری است چرا؟ برین تماشاچی براش پیدا کنید ما این اکیپی که دارم میگم مثلا دو میلیون نفر این فیلما رو میبینند اخراجی ها را می بینند یا فلان فیلم رو میبینند خب ۷۸ میلیون دیگه ما آدم داریم اصلا شما کاری نداریم اینا فکرشون بره زیر زمین. اینها کار نداریم آقا ۷۸ میلیون دیگه هست ببین میتونی شما ۱۰ هزار تا مخاطب بیاری برای همون فیلم اجتماعی. بله یک سری فیلمهای اجتماعی است که بسیار زیباست. من کارهای آقای اصغر فرهادی را بسیار دوست دارم ایا همه فیلمها همین شکلیه؟ مخاطب هم حسابی داره خیلی از فیلمسازها هستند که خوب میسازند ولی یک سری هستند که این لابلا میان به بهانه اینکه فیلممان میفروشه، حتماً فیلم خوبیه نه! فیلم رو شما باید بسازی مخاطب بیاد ببینه. حالا مخاطب ما که از خدامونه میدیم قانون قانون یه مهر میزنه میگه بساز
- درسته
- من تو اونا شرکت میکنم یعنی دلم می خواد اونو دوست دارم که ما هم اونجا بازی کنیم. من فیلم های آقای سید جواد هاشمی رو سه تا فیلم بود یک و دو و سه آهوی پیشونی سفید چند شب پیش با او صحبت میکردم میگفت آقا میخواهیم چهارش رو هم آماده کنیم یا باش باش یعنی دوست دارم مردم دیگه، جوونا بچه ها دوست دارن. ژانر کودک میریم کار میکنیم ژانر کلاس ششم تا دوازدهم ژانر دوازدهم تا لیسانس، لیسانس تا فلان برای همه شون من کار میکنم من ابایی ندارم. علی الخصوص اینکه یکسری کارگردان دارن وارد عرصه کار میشن، جوونند و احتیاج دارند که ما باشیم ما کمک کنیم از تجربیاتمون استفاده کنند دوست نداشتن استفاده نمیکنند. دوباره همان کارهای خودمان را میکنیم
- بسیار عالی خیلی هم عالی چند سوال بپرسم با بله یا خیر
- همان کارهایی که خود شما انجام میدید همهش قشر اینجوری دوست دارن و خیلی هم طرفدار داره یعنی شما نقش رو بگیرید که میخواد بیاد رو صحنه؟ قشری که حالا دامنهش یه خورده وسیع تر باشه هم اونا هم خیلی دوست دارند کارهای شما را. بنده خودم همون کارهای شما رو میبینم خیلی لذت میبرم عین همون که یه آدم کارمند هم لذت میبره یه آدمی شاید تحصیلاتش هم کم باشه بازم لذت میبره جوریه که همه رقم آدم میتونن استفاده کنن
- چند تا سوال بپرسم با بله یا خیر؟
- خیلی سخته
- اصلا سخت نیست
- اصلا حالا بگین ببینم چی میشه
- تا حالا شده جریمه رانندگیت رو ندی؟
- بله یکی دو بار. البته بدآموزی داره ایناها
- نه بابا. عیب نداره. تا حالا شده که تلفنت زنگ بخوره الکی پشت تلفن بگی من خونه نیستم
- نه من معمولاً تلفن خیلی تاکسی رو نشناسم جواب نمیدم
- تا حالا شده حرفی را که قبول نداشتی بزنی مجبور باشی جایی این کار رو بکنی؟ نه معمولا اینجوری نیست هیچ وقت
- تا حالا شده تولد بچه ها رو یادت بره؟
- نخیر
- تا حالا شده مجبور باشی کسی رو تایید کنی؟
- نه
- نه تا حالا شده خراب کاری کنی کسی نفهمه هیچ وقت نگی که تو این کار رو کردی؟
- یادم نیست
- ببین ساده پرسیدم. سختاشو نپرسیدم
- بپرس الان نذار برای دفعه سوم
- با بله یا خیر جواب میدی؟
- بله متولد ۱۳۲۰ ای؟
- نه خیر
- کاری هست در طول زندگی حتماً که از انجامش پشیمان شده باشی؟
- بله
- مال سال های خیلی دوره یا نه
- مال سالهای خیلی دوره بله اگر کسی بهت دروغ بگه و بفهمی که داره دروغ میگه معمولاً اخلاق اینجوریه که به روش میاری و ممکنه هیچ وقت نگی؟
- نخیر
- الان چی میشه الان؟
- به روش میاری؟ اگه کسی دروغ بگه یا نه میگذری خیییر؟
- اصولا آدم جدیای هستی آدم سختی هستی؟
- سخت به چه معنی است؟
- سخت میشه باهات زندگی کرد سخت میشه باهات همکاری کرد، سخت میشه باهات دردودل کرد؟
- اصلا محکم بگم خیلی راحت میشه زندگی کرد خیلی راحت می تونم کار کنم دیگه چی بود؟
- همین
- بیخودی نگو همه یکی دیگه هم بگو
- سخت نمیشه باهات حرف زد سخت میشه باهات زندگی کرد سخت میشه با درد و دل کرد
- اگه حرف رو در اون زندگی مستتر کنی بله میشه همون دو تایی که شما گفتی
- پس برا همین
- نه اونو نگفتی من توضیح دادم
- چیزه ترفندی داری برای خوب حال خوب کردن حال خودت در مواقعی که حال خوب حالت خوب نیست؟
- مطالعه می کنم خیلی شعر میخونم یه چارپایه میذارم میرم کتابا رو برمیدارم همون بالا میمونم دو ساعت تا بیام پایین یک یا دو ساعت طول میکشه ولی بیشتر یا تلویزیون میبینم
- درسته اوضاع سینمایمان چطوره منظورم تو این دوران کرونا نیست تو این سه یا چهار سالی که با هم حرف نزدیم به نظرت جلوتر رفته؟
- من به نظرم اوضاع سینما هر روز حالا خیلیها ممکن این نظر را نداشته باشند ولی فکر میکنم هر روز بهتر میشه
- بهتر میشه
- با حضور جوانهایی که وارد سینما شدند، فکرهای نوعی که وارد سینما شده تو جشن وارد میبینید دیگه یک سری از جوانان آمدن با اولین کارشان بسیار درخشیدند، تهیه کنندههایی که با اولین کارشون خیلی درخشیدن خیلی کار کردن کار سنگین کردند و خیلی جالبه برای من توی جامعه ما هنوز طرف یک دونه فیلم ساخته، فیلم دومش این همه آدم این همه فضا این همه صحنه و به نظرم ما همهاش داریم پیشرفت میکنیم. کلا بعد از یک سینمایی ما در قبل از انقلاب داشتیم که بخشیش تو بخشی از سینمای قبل از انقلاب خیلی کارهای خوب شد کارگردانهای خیلی خوب داشتیم مثل آقای کیمیایی مثل آقای مهرجویی مثل آقای تقوایی، حال آدمهایی که اون دوره بودند بعد از انقلاب یک جهش بود به نظر من سینمای ما تمام جشوارهها رو تسخیر کردیم. هیچ رشتهای در جامعه ما به اندازه سینما رشد نکردی و الان حرف اول هر جشوارهای در حقیقت یکی از ما ایرانی تا یک دورهای حداقل این بودکه فیلم های ایرانی گرفت همه جا رو و خیلی توجه بهش شد. من بحثی در مورد سیاهنمایی ندارم که حالا سیاه نمای نشان میدادند بالاخره میدونند در ایران چه خبره بر اساس یک فیلم که در فرانسه ساخته میشده نمیدانم اینهای که مترو گدایی میکنند نشان میدن روی فرانسه قضاوت نمیکنیم فرانسه رو میشناسیم میبینیم آنها هم همینطور. ولی توجه به یک سری مفاهیم انسانی به نظرم تونست دنیا رو نسبت به ایران ذهنشو عوض بکنه. کارهایی که خود آقای کیارستمی کرد در دورانی که ما به تروریست محکوم بودیم که میگفتند ایرانیها ففط آدم میکشند فلان، آقای کیارستمی یک فیلم ساختند و آنجا یه آدامی به یک کارگری که هزار تومان یا دو هزار تومان دست مزد میگیره دویست هزار تومان داد گفت بیا روی من خاک بریز نمیکرد ده نفر آدم از کارگر بردن هیچ کدام نکرد این دنیا ترکید که جایزه گرفت توجه دنیا به طرف ما جلب شد با یک فیلم که شما علیه ترورست داری حرف میزنی ایرانی نمیتونه یک آدم کارگره محتاج به پول پول شبش محتاج است بهش میگند دویست هزار تومان بهت میدم بیا یه خاک بریز آخر شب بیا برو نمیکه کارگر نمیکنه خیلی زیباست این کار خیلی ریز. خود آقای کیارستمی یا آدم های دیگه ای که کار کرده اند یا همین کاری که آقای اصغر فرهادی تو این فیلم جدایی نادر از سیمین در مورد یک زن مذهبی که با همه اتفاقهایی که براش میوفته هم میدونه این ۵۰ میلیون میتونه زندگیشو نجات بده دست روی قرآن نمیزاره دروغ نمیگه خیلی مهمه. اینا توی دنیا بازتابش خیلی خوب بوده آدمای ما ساختن کار کردند بعد از انقلاب و اینا تاثیر مثبت داشته به نظرم خیلی سینمای ما رشد کرده و هر روز هم داره بهتر میشه توسط همین جوونایی که وارد این عرصه شدند و دارند کار میکنند.
- خیلی هم عالی اسم اصغرجان فرهادی اومد دعوت میکنیم که مهمان ما در دورهمی باشند خستهات نمیکنم
- ما خسته نمیشیم خودت خسته نشدی بگو ولی من خسته نشدم
- نه به هر حال با این سن و سال اذیت میشی
- جلو جلو می دونم میخواد چیکار کنه. چی میخواد بگه هنوز انتقام داره میگیره از من خسته نشدم
- من خسته شدم
- خب دیگه
- خوب چیزی هست که نپرسیده بشم آهان اینو بگم الان تهیه کنندگی می کنی
- بله
- چرا هیچ وقت دغدغه کارگردانی نداشتی؟
- والا اولاً که تهیه کنندگی یکی از کارهای بزرگ سینماست یعنی درست شما در نقطه ای قرار میگیرید که تمام عوامل شما انتخاب میکنید حتی خود کارگردان را و یک جمعی درست میکنی برای این حرفی که میخواد زده بشه و به هر حال بحث همه این حرفها اینکه یک مطلبی میخوای شما این رو تقدیر به تصویر کنید که در بیننده تاثیر مثبت بگذارد هرچی این گروه این عوامل همه چیز درست باشه از فیلمنامه گرفته تا پایانش این جذابه برای یک تهیه کننده و وقتی که شما واقعاً بپردازی به اصل ماجرایی که این رسالتی که در این کار هست، رسالتی که واقعا این حرفه داره این خیلی جذابه. حالا کارگردان میتونه. بعدم اگه شما کارگردان بشی به نظرم نامحرم میشی به همه. مثلا من در طول سال ممکنه تو ده تا پنج فیلم با آدامای مختلف میرم میام سر صحنه میام هم دستیارم هم عکاسم هم برنامه ریزم مشکلی نیست. کارگردان نیستم مثلا کارگردانی تئاتر می کنم. ولی وقتی کارگردان میشی دیگه سر صحنه کارگردان میخوای بری مشکله دیگه. شما خودتون میدونید دیگه نامحرم میشی به این فضا و من این موقعیت حس کردم و فکر میکنم لزوماً هر عکاسی نباید یه فیلمبردار بشه، لزوماً هر دستیاری نباید کارگردان بشه. کارگردانی یک جهانبینی میخواد. متاسفم که خیلی از کارگردانهای ما که الان دارن کار میکنن ندارن اون جهانبینی رو صرف اینکه یک دستیار بودن اومدن کارگردانی میکنند. من اینارو کارگردان نمیدونم کارگردانی جهانبینی میخواد شما باید یک نگاه داشته باشی بگی دغدغه ذهن شما چیه؟ در مورد زن در مورد اقتصاد در مورد معضلات جامعه در مورد آموزش و پرورش در مورد همه چیز شما حرف داری اون هست وقتی میخواد بشه شما میشه کارگردان و گر نه اینکه دوربین کجا باشه اون چی باشه اون پشت صحنه و فیلمبردار و بقیه می کنند اصلا مشکل این ذهن اگر اون جهانبینی وجود نداشته باشه اصلا کارگردانی معنی نداره. من مثل اینکه برم سر صحنه بگم دوربین رو بزارین صدا دوربین حرکت نه اصلا همچین چیزی تو خودم نمی بینم عشق این نوع کار کردن رو ندارم
- درسته
- و می دونید که با همه کارگردان و تقریباً با همه کار کردم و میدونم که بعضی چقدر مثل تنگ تو این بخش چقدر جهانبینیشون درسته و چه قدر درست می فهمند و کاراشون هم ارزش داره مثلا میگم اصغر فرهادی برای اینکه شما خودتون با این کار نوشته ایشان بود دیگه همان دایره زنگی که با هم کار کردیم چقدر دقیق و چقدر درست. فیلمنامه اساس کار دیگه چقدر
- درسته
- همه چیز آدم هایی که تو این زمینه کار کردن خیلی از کارگردان و الحمدالله کارگردان های خوب زیاد داریم.
- بسیار عالی چیزی هست که نپرسیده باشم نپرسیده باشم این جا بخوای بگی در رابطه با اجتماع، مشکلات کشور، اقتصاد، سیاسی هنری هر چی حالا دوست داشته باشی از این طریق بگی؟
- نه چیزی درباره مسائل اینجوری نه در خدمت شماییم بپرسید ما جواب میدیم. یکی دو موردش رو شاید جواب ندیم ولی همه رو جواب میدم
- احساس خوشبختی داری؟
- نه این که گفتم مسائل سیاسی بودم سیاسی باشه جواب نمیدم به خاطر اینکه نیستم اهلش
- نه منظورم اینه که مثلا دوست داشتی راجع به چیزی حرف بزنیم من نپرسیدم چیز خاصی اینجا دوست داشتی که بگی من نپرسیدم تو حرفامون نبود
- نه
- نه
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
- حالا یکی دو تا مسئله هست خیلی طولانیه
- میخوای یه برنامه سوم با هم بزاریم؟
- نه بحثم در مورد این حضور تکنولوژی اتفاقی که در شبکه های مجازی و اینا دلم میخواد چون صحبت من طولانی شد دلم میخواست صحبت کنیم که چرا این اتفاق افتاده و چرا این توجه به اثر رفته به سمت من. منی که یک اثر رو خلق می کنم قرار در مورد اثر حرف بزنیم میریم سراغ من یعنی منیتها مورد رقابت قرار گرفته و حالا اونایی که اثر هم ندارند تبدیل شدن به منهایی که بیا و ببین چه خبره! چرا این اتفاق آسیب شناسی این ماجرا در جامعه ما که چرا این اتفاق افتاده و چرا ما باید این همه آدم بشین پای صحبتهایی که واقعاً آسیبشناسی میخواد تو جامعه دلم میخواد در این مورد بحث کنیم حرف بزنه تو دورهمی روشن باشه به خاطر اینکه یه ذره میشه تخصصی بشه نمیدونم شاید ولی بد نبود اونم اینجوری صحبت میکردیم شاید سوم
- سوم اره یه برنامه دیگه میزاریم که باز هم مهمان ما باشید. رضاجان شریفی نیا تو برنامه قبل هم گفتم خوش قلب و دوست داشتنی و قابل اعتماد و آدمی هست بسیار تاثیرگذار در سینمای بعد از انقلاب ما در سریال تلویزیون و خیلی از بخشهای هنر در واقغ نمایشی تئاتر هم همینطور بسیار تاثیرگذار و بسیار همیشه مفید بوده و همیشه خیلی از فیلمها به پشتوانه حضور او اصلاً تولید شدند و بسیاری از آثار خیلی مهم ممنون که امشب بازه کنار ما بودی و امیدوارم که همیشه سلامت و درخشان پیش بری و بهترین آرزوها رو دارم.
- سلام، آقا سلام علیکم.
- سلام علیکم، خوش آمدید. عرض ادب
- سلام علیکم سلام علیکم یا الله یا الله حال شما خوبه؟ قربان شما، مرسی، خیلی ممنون، چاکر شما.
- خیلی خوش آمدین، خیلی خوش آمدین. خواهش میکنم.
- خیلی خوش آمدین
- قربان شما.
- ممنونم که در واقع دعوت ما را پذیرفتید. خیلی افتخار دادید. اگر سلامی است؟
- سلام و عرض ادب و احترام به همه و تبریک عید سعید فطر. امیدوار هستم که همیشه خوب و شاد و سرحال باشید.
- یادم هست که در دفعهی پیش قول داده بودید که دوباره مهمان ما باشی و ممنون که به قولت وفا کردی. اولین سؤال رو اصلا اینجوری بروم سراغش که یادته چی به سر من آوردی دفعه پیش راجع به لباسهام؟ الان بهتر است لباسهام؟
- من؟ بلا آوردم؟
- آره بابا، فیلمش است دیگر
- جدی؟
- گفتی این لباسها چیه دیگر میپوشی اینا؟ من خوبم. خب حالا کاپشنت، آن موقع کاپشن بود. میخواهم ببینم الان خوبه؟ الان خوبم؟
- نه ببین یک پیشنهاد در مورد کت و شلوار من دادم که فک کنم در طول این مدت شما دیگران کاپشنهای
- آره
- واقعا ضایع بود. یعنی خدا وکیلی ضایع بود، نبود؟
- الان خوبم؟
- الان بیست.
- اِ این خوبه.
- دو تا اشکال داری برای این دفعه
- یک اگر میخواهی مشکل حل بشه واقعاً، به نظر من یه ۵۰ سانت از اون شلوار کوتاه کن.
- ۵۰ سانت، خب؟
- یعنی همه را نجات میدی.
- میشه برمودا که! ۵۰ سانت!
- شما ۵۰ سانت که کوتاه کنی تازه میره رو کفش، این یک.
- خب دیگه؟
- اون یقه مال الویس پرسلی هست، اون یقه که شما داری استفاده میکنی، این باید کوتاه بشه برادر من.
- حالا شانس من رو، هر روز کوتاه بود، ما امروز پیرهن نداشتیم، این یقه هه رو پوشیدیم حالا که خیلی هم کلاسیک و شیک و ایناست حالا
- اصلا در مورد شیک بودنش من کار ندارم
- خب
- بعضی از گردنها استاندارد هست. مال من و شما، بلند نمیشه پوشید!
- این مال چه گردنهایی هست؟
- استاندارد، اون مال گردنهای بلند
- گردنهای بلند، چشم
- مال من و شما استاندارد هست باید کوتاه، ولی خدا وکیلی تیپش حرف ندارد یعنی
- قربون شما
- زدی نابودم کردی، میگه خدا وکیلی تیپش حرف نداره و خیلی چقدر تغییر کردی و چقدر خوشگل شدی، خوش تیپتر شدی.
- من اینها رو باید بگم؟
- نه، میگم یک ذره تغییر کردی، ببین من چقد خوب میگم. من چقد ماهم تیپ که این مال فیلمه. گریمه و
- دو سال پیش مهمان ما بودی، درسته؟
- توی این دو سه سال چه اتفاقاتی افتاده؟ مهمترینش چی بوده از نظر خودت؟
- در مورد دورهمی؟
- نه کلا.
- چون اگر دورهمی باشد که همین ماجرای که شما کاپشن نپوشیدی و اونم که اضافه کردی.
- اینها پیشرفته به هر حال، بله. در خودت
- آهان در من؟
- اره، در این دو سه سال چه اتفاقهایی، مهمترینش چیه؟
- دو سال بزرگ شدیم، طبق معمول دوباره بزرگ شدیم و یه خرده باز عاقلتر شدیم و چند تا فیلم کار کردیم. چند تا پوستر کار کردیم.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- اصلا توی این دو سه سال خبر خوب شنیدی؟ یا بگم بهترین خبر خوبی که شنیدی چه بوده؟
- والا خبر خوب که دیگه هر خبری هم بود والا این ماجرای کرونا نابود کرد همه چیز، چه در ایران، چه در خارج و یکباره همه چی رو منجمد کرد به نظرم و دیگه همه اخبار خوب رو پوشاند که دیگه دچار همچین قضیهای شدیم و نمیدونم از کجا و چرا و چجوری ولی بههرحال پیش آمد دیگه اتفاق وحشناکی افتاد
- اره درست میگی. سری قبل باهم حرف زدیم وقتی آن برنامه پخش شد چه بازتابی داشت؟ یعنی شایعات، نظرات، نگاه ادمها نسبت به خودت این که همهاش دو تا زن میگیری اینکه فلان، میخوام ببینم که مردم قانع شدند مردم خوب بود
- آقا ما یه یقه را و را یک دونه شلوار گفتیم تا انتقام نگیره ول نمیکنه
- من کاری ندارم من کاری ندارم من، اصلا از قبل جز سوالهام بود به خدا،
- قبل از شما که این اتفاق افتاد که افتاد مگه بد بود شما کت شلوار به این شیکی پوشیدی
- قبول دارم مگه من حرفی زدم چشم
- آن کاپشن واقعا بد بود داری چرا انتقام بگیری من حرفی زدم چشم
- نه
- خب داری میگیری!
- نه میگم تو از این گفتگوی بعدیمون تا الان
- این دو زنه چی بود الان گفتی
- یکی از سوالهام بود دیگه؟
- من از آن موقع به بعد بازی نکردم
- نکردی؟
- نه بابا دیگه دو زن موزن نبود
- عین این است که من کاپشن نپوشیدم ببین چه خوبه، چه خوب بود
- نه مال من خوبه چرا من بازی نکنم
- ها پیش نیامده بود پیش نیامده بود
- پس همش فیلم غیره
- یادمه گفتی الان دارم یه فیلمنامهای میخونم که در آن چهار تا زن دارم
- بله آن هم تمام نشده
- آن هنوز هست
- بله آن هنوز متاسفانه تمام نشد
- خیلی خب ولی واقعا بازتاب آن برنامه
- ولی بازتابش خیلی خوب بود آقای مدیری. یعنی واقعا خوب بود به خاطر اینکه ما ارتباطمون شاید بلحاظ حضوری با مردم کمه زیاد نیست
- بله
- و از طریق شبکههای مجازی، حرف و سخن زیاد میشنوم که واقعاَ بخشیش شاید تا حد ۹۵ ۹۸درصدش غلطه
- درسته
- یعنی خیلی چیزها من توی شبکه مجازی شما کنید تاریخ نمیدونم تولد، محل تولد، نمیدونم اولی فیلیمی که... همش اولین فیلمی که بازی همه اینها غلطه یعنی همش غلطه برای همینم اطلاعات ناقص به آدما میرسه
- بله
- خیلی از آدمها از من حلالت طلبیدند بابت اینکه شما چجوری فکر میکردیم و با توجه به صبحتهایی که کردید دیدیم که شما آن چیزی که ما تصور فکر میکردیم واقعا نیست یا از نوع صبحت کردن نوع برخورد نوع تفکر طرف جهانبینی طرف ما دیدیم که شما اینجوری هستید خیلی تاثیر داشت
- درسته
- وچند بارم تکرار شد پخش شد و آنهای هم که حالا شاید هم آن موقع ندیده بوند بعد، دیدن. من بازتاب خیلی خوبی داشتم خیلی هم زیاد یعنی شاید در حدی که خیلی مسایل را از این رو به آن رو کرد الا خصوص ان شاید که پیرامون حج بود موارد دیگه. من یک چند وقتی تو اینترنت میدیدم که نوشته بود محمدرضا شریفینیا متولد اصفهان روستای نمیدونم کجا؟ توی یکی از روستاهای خراسان، اصفهان گفتم هی خدایا از کجاست کسی مثلا دارد! من خیلی خوشم میادکه دوست داشتم که از یک شهرستانی بودم، تو یک روستایی بودم متولد شده بودم که وقتی میرفتم آنجا بعد از مثلا این که حالا شما معروف شدی یا مورد توجه مردمی برم آنجا مدرسه یا مسجد بسازم یا بیمارستان بسازم یک کاری کنم آنجا رو قشنگ کنم، وقتی شما یک کاری میکنید برمیگردی روستا همه برات چراغانی میکنند خیلی خوشم میاد از این اتفاقه توی روستا ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاده. بعد گفتم خدایا کجاست این روستایی که در اصفهان است من میگن انجایی و اینها. رفتم گشتم یک بار دیدم که این مربوط به آقای امیر حسینشریفی است تهیه کننده سینماست والا زنگ زدم بهش گفتم شما اهل کجایی گفت اصفهان، گفتم از کدوم روستا گفت فلان جا گفتم ای بابا تو
- آره اینارو اونو به جای شما گفت
- آره، مثلا کل اتفاقی که برا ایشون بود توی شبکههای مجازی برای من نوشته شده
- بله
- که شما مال اونجایی یعنی کار یکی دیگه که حالا تشابه اسمی با من داره گذاشته شده، یعنی میخوام بگم که اینقدر، ما حتی توی تلویزیون یک برنامهای بود من برنده شده بودم به ما جایزه میخواستن بدن، یک تصویری از ما پخش شد و همینم باز گفتن محمد شریفی نیا متولد اصفهان گفتم فلان فلان، ای بابا در مورد توضیح میدند. من اصفهانی نیستم ولی انها رو خیلی دوست دارم و علاقمندم ودوست داشتم که این اتفاق میافتاد
- ولی گفتی سنت اشتباه میگفتد چند سالته؟ واقعا چند سالته؟
- حالا من به شما بگم استثناعا یک نفر استثنا وجود داره، قدیم میدونید که یک بچهای تو خانواده فوت میکرد شناسنامه اگه میگرفتند نگه میداشتند تا بچه بعدی
- بله
- ممکنه یک سال بعد یا دو سال بعد حالا مال ما اینجوری نبود من یک سال زودتر بیشتر شناسنامه
- خب
- خب یعنی چی
- نه خب نه خیلی مهمه شما سنتو کوچک میکنی من خودم سن زیاد میکنم شما کم میکنید تفاوت دارد
- نه میدونم میگم اصل شناسنامهات چیه تا برسیم به این
- نه من آن دفعه گفتم به شما من و شما شیش سال با هم تفاوت داریم، حالا برو بالا پایین داریم
- راست میگی آن دفعه هم گفت سعی میکنم خویشتن داری کنم من خیلی کوچکتر از شمایم
- ما که کوچک شمایم
- من مخلص شمام
- آن هیچی اصلا بحث آن من
- من مخلص شمام ولی 53 سالمه همه عالم هم میدانند متولد 4۶ م
- ۶سال بهش اضافه بشه میشه ۵۹ سال یک سال هم همینجوری اضافه کن چون شناسنامه من
- ۶۰ سال
- یک سال تفاوت دارد یعنی یک سال من تو شناسنامه کوچکترم ولی خودم بزرگترم
- من ده سالم بود تو شصت سالت بود رضاجان
- ولی
- فقط پنجاه هشت ساله داری کار میکنی تو سینما
- من کودکستان میرفتم یادم برنامه آقای مدیری رو، کودکستان میرفتم
- خیلی خب ولی پنجاه و هشت تو این حرفای فقط چهجوری میشه آخه شصت سال! حالا اصلا عیب ندارد، نمیگه میدانم دفعه پیشم هر کاری کردم نگفت ولی تو یه برنامهای میرم اینترت همه رو سرج میکنم
- اینترنت رو که تکلیفشو روشن کردم
- ویکی پدیا یک سال اضافه میکنم اعلام میکنم توی برنامهمون. در سینما خیلی شغلهای مختلفی رو تجربه کردی از دستیار برنامهریز، عکاس، مدیریت تولید و خیلی بازیگری خیلی چیزهای دیگه و اگر که برمیگشتی به سالهای سال قبل و وارد این حرفه میشدی باز همه این کارها رو تجربه میکردی یا نه؟
- ببینید برای اینکه شما بخواید یک فیلم تولید بکنید چون من خیز اولم تولید یک فیلم بوده
- درسته
- همه رشتهها همه بهم مرتبط یعنی رشتهها پرت نیست شما گریم بشناسی، صدا بشناسی، صحنه را بشنانسی کارگردانی نویسندگی همه اینها را باید بشناسی. من خیزم برای این بخش بوده بنابر این تو همه بخشها رفتم کار کردم
- بله
- در حدی کار کردم که برسم به کاندیداتوری در هر بخشیش مثلا درمورد صحنه کاندیدای طراحی صحنه شدم، درمورد گریم کاندیدای گریم شدم سیمرغ. یا رشتههای دیگر یا بازیگری، همهی اینها را رفتم کاندیدا هم شدم مثلا گذاشتم کنار. ولی برای اینکه برسم به اون بخش تهیه که وقتی شما دارید یک فیلم را تهیه میکنی، حواست به همهی بخشهاش باشه درست کار کرده باشی، مشکلاتش را بدانی مثل این میماند که شما وقتی که رئیس جمهور میشی یک تعدادی وزیر داری این وزیرها در بخش اقتصاد، بخش نفت نمیدانم ترافیک نمیدانم شهرداری، آموزش و پرورش هرچی که کار میکنند شما اگر اطلاع نداشته باشید، ممکنه که خیلی صدمه بخورد به بخشی که شما، مسئولیتی که شما دارید.
- درسته
- من آن بخش را پر کردم که از هیچ کدام از گروهها عقب نیفتم و در ضمن مسلط باشم بهشان. اگر مشکلاتی دارند بدانم چیه اگر بخواهند یکی کلک بزنه بدانم چیه، همه رو. تو بخش بازیگری مثلا میگویند شما اگر کارگردانی میخواهی بکنی حتما یک نقشی را یک بار بازی کن. که موقعیت بازیگر را بشناسی بفهمی من زیاد علاقهمند به بازیگری هیچوقت نبودم خودم شخصا، تاتر کار میکردم، کارگردانی میکردم ولی دو سه بار رفتم روی سن دیدم خیلی تفاوت میکنه وقتی شما به عنوان کارگردانی اینور نشستی داری به بازیگرت میگویی این کار را بکن آن کار را بکن. خیلی لحظههای سخت،
- آره درسته
- مشکلاتی که آنها دارند همه را باید درک کنی بنابراین من وارد همهی عرصهها شدم.
- کاری هست که حرفهای در سینما که انجامش نداده باشی؟
- نه، همه را تمام بخشها را، فقط فکر کنم صداگذاری نکردم! صداگذاری کردم، صدابرداری نکردم ولی بقیه حرفهها را همه را انجام دادم.
- قبل از اصلا ورود به حیطه سینما معلم بودی، معلم اول ابتدایی؟ !
- بله بله.
- چقدر جالب و این موضوع مال چند
- چند سال پیشه؟
- این مال دورانی است که من دیپلم گرفتم و چون زمانش را نمیخوام بگم که سن و سالم...
- آره؛ متوجه شدم
- آره؛ مال دوران دیپلم بود که ما مدرسه، مدارس ملی کار میکردیم دیگه؛ در حقیقت مثل مدرسهی علوی، مثل مدرسهی کمال، مدرسهی قدس. اینها مدارس خاص بودن.
- آره؛ اینهایی که میگی، همون مدرسهی علوی مال ۱۲۰۳ هست. بله
- خب باشه؛ من، بعد خودم معلم همون مدارس شدم. یه مدرسهای بود اون زمان یا مدرسهی نیکان، اونهایی که اونجا هستن؛ اینهایی که معمولاً با هم بودن؛ آقای نیرزاده خدا رحمتشون کنه. ایشون متخصص کلاس اول بودن
- آهان
- کار تئاتر را، یعنی با تئاتر درس میدادیم ما
- درسته
- خیلی شیوهی بسیار زیبایی بود و وقتی که ایشون کار میکرد، ما مثلاً ۱۰ تا، ۱۵ تا معلم خانم و آقا بودن؛ کنار هم مینشستیم. صحبت میکردن ایشون. درس را میدادند بعد ما یه هفته اداره میکردیم کلاس را. دوباره یه درس دیگه داده میشد. یه شخصیتی بود به نام کریم، که از ابتدای سال این کریم از دهشون شروع می کرد و میرفت تا پایان سال میرسید به شهر و مشکلاتی که این بچه با خودش داشت و اینا، همه در حقیقت مشکلات همهی بچهها بود.
- بله
- که ما اینو با لباس مبدل، لباس نمیدونم تئاتر، نمیدنم فرمت، همه چی. مثلا چمیدونم میخواستیم ز درس بدیم، زالزالک میخریدیم رو طبق میزاشتیم میاوردیم، به بچهها همه زالزالک میدادیم تا بگیم ز چیه و اینا. و حالا یه شیوههای خاصی هم تو تربیت داشتیم که، تو تربیت بچهها داشتیم که اون هم به نظرم خیلی جالبه؛ حالا بعد اگه فرصتی بشه دربارهاش صحبت میکنیم. اینه که اونجا به عنوان کلاس اول من، خیلی هم تعداد زیادی میومدن برای امتحان میدادن؛ ورودی داشت و از بین اونها ما ۴۰ نفر را انتخاب میکردیم و فکر میکنم بسیار بسیار اون شیوهای که ما کار میکردیم، تأثیرگذار بود؛ چون من حس میکنم پایهی دروس آموزش و پرورش به هر کسی کلاس اول دبستانه،
- درسته؛
- شما اگر دیکتتون بد باشه مطمئن باشید کلاس اولتون خوب نبوده معلمتون، اگه ریاضیتون بده وقتی بزرگ شدید، حتما کلاس اولتون خراب بوده، ولی اگر اینا رو درست داشته باشی، یعنی املا بلد باشی بنویسی کلاس اولت درست بوده، یعنی معلم بهت درست درس داده. ما تو کلاسمون کسایی که مهدکودک رفته بودند یا مثلا کلاس کودکستان رفته بودند نمیپذیرفتیم، برای این که بچهای که میره کودکستان ما میگیم 6 سال بچه باید بره کاملاَ تفریح کنه بگرده، بچهگی کنه، بعد بیادسر کلاس وقتی میخواد بیاد سر کلاس قبلش تبلیق کرده باشه که مدرسه است کلاس میخواهد بیا سر کلاس با سواد شی. بنابراین بیا مهدکودک مثل کودکستان بگیری بخوابی یا قصه برا ت بگن یا پاتو دراز کنی اینها نیست یعنی خیلی دقیق و درست حسابی بیا سر وقت کلاس و همه چیز درست. یک بحث مهم داشتیم این بود که حتماُ حتماُ اسم کلمه باسواد شدن بود، باید لیاقت باسواد شدن داشته باشی؛ کسی خطا میکرد، من از مشق نوشتن محرومش میکردم. نمیگذاشتم مشق بنویسه؛ میگفتم شما محرومی امشب. میرفت خونه؛ گریه، مادر زنگ میزد؛ پدر زنگ میزد. آقای شریفینیا تو را به خدا بگذارید مشق بنویسه؛ میگفتم ایشون، ایشون حق نداره باسواد بشه؛ ایشون حق باسواد شدن نداره؛ بنابراین بسیار این کلاسها مؤثر، یعنی اصلاً یه شیوههای دیگه استفاده میکردیم برای تشویق، مشق اضافه بده؛ بنشینه هی نمیدونم بچه بنویسه و از مشق نوشتن و تمرین کردن بیزار بشه، نَه این مدل نبود
- متنفر میشن بعد از یه مدت
- و چقدر کتاب های در همین زمینهی کودک تالیف کردی، یعنی هم تصویرگریش با خودت بوده هم نوشتنش، فک میکنم پانزده شانزده،
- بله، پانزده شانزده تا کتاب کودکان من نوشتم و بخشی از کتابها یه تعداد زیادی هست که تصویرسازی کردم برای کتاب، برای تعداد زیادی، حدود پونصد ششصد جلد کتاب طراحی کردم، آثار آقای دکتر شریعتی، آقای بازرگان، نمی دونم کتابایی که اون دوره همش میومد بیرون خیلی از کتابا رو تصویرسازی می کردم ولی کتابایی که برای کودکان نوشتم ماحصل همون دوران مدرسمه، قصههایی که برای بچهها میگفتم یا میساختم یا هر چیزی و اینا رو کار میکردم. بعد اومدم برای نوجوونا برای آشناییشون با ادبیات شعر، یعنی ادبیات و شعر، شعرها رو با همدیگر بر اساس یک موضوعی انتخاب میکردم، مثلا در مورد درخت؛ هر چی شعر در مورد درخت هست، اونایی برای جوونا جذابه، اونا رو با تصویر و عکس و اینا در اختیار میذاشتم یا در مورد مدسه یا در مورد درس، در مورد مسائل اجتماعی، هر کدوم؛ آثار مختلف رو. بعد اومدم سراغ نویسندهها، مثلا آل احمد یا خود دکتر شریعتی، یا پروین اعتصامی. اینا که یه مختصری از زندگی اینا رو به شکل کتابایی برای نوجوونا کار کردم. بعد یه مدتی هم توی، برای شعرای عرب مثل دعبل، کمیل، فرزدق. اینا یک کارای مال شعرای اون دورهس به صورت جزوه که هر کسی میخواد آشنا بشه، کسی که دعای کمیل و میخونه بدونه اون کی بوده چی بوده،
- این کتابها موجودند؟
- بله خیلیش موجوده،
- آها
- و خیلیاش هم موجود نیس و یه تعدادیش هم زیر چاپه الان که انشاءالله بتونیم اونا رو در بیاریم ولی مهمترینش این کتاب پسری به رنگ شب بود که خب تیراژ خیلی وسیعی داشت، نزدیک به دو میلیون نسخه چاپ شده، چون چاپ خیلی زیادی داشت.
- و بیست و هفت هشت بار شنیدم تجدید چاپ شده،
- بیشتر، سی و هفت بار
- سی و هفت بار تجدید چاپ شده، پنجاه هزار تایی ها، شصت هزار تا، صد هزار تا؛ اینجوری چاپ میشد. الان کتاب هزار تاست، دوهزار تاست، ولی اون موقع اصن پنجاه هزار تا. یه کتاب داشتم به نام ظلمآباد که وحشتناک بود فروش این، روزی ما روزانه ازش بیست هزار تا، سی هزار تا می زدیم. سه تا چارتا چاپخونه کار میکردند در میاوردند. که اونم در مورد بررسی شعرایی بود که در حقیقت یک حرکت را در جامعه پیشبینی کرده بودند، یعنی چند تا پرنده راه میفتند برند که برسند به سبز جنگل، آبی دریا و زرد خورشید و توی این سیاهی که ما در جامعه داشتیم، و اینا میرفتند یکی یکی میکردند به شعرا. کسایی که همش نق زدند. مثلا طرف میگفت من نشستم اینجا تو برا من یه چراغ بیار تا من از این جا به دریچهی فلان بنگرم. این یکی میگفت همه جا سیاهه، کاری نمیتونیم بکنیم فلان تا میرسیدیم به اون بخشی که یهو یک شاعر گفته باید هر کسی خودش رو آماده کنه و خودش، ای دستها، ای بادا که شرمسار نمانیم و شروع کنیم به حرکت و اون سیاهی برند کنار و تبدیل بشه جامعه به سبز جنگل و آبی دریا و زرد خورشید
- چقد عالی در میان فرموشات فرمودن زمان انقلاب یکی از این کتابها چاب شده و نوشتند
- بله
- همین فقط میخواستم همینو بگم
- علامه مجلسی در الان من هفده سالگی مجتهد شده! مال الان نیستیم برادر من شما مال آن دوره ایم
- میدونم
- من شما اون دورهایم
- میگم که یک بار دیگر تکرار میکنم، در زمان انقلاب یک کتاب نوشتند چاپ شده! من آن موقع اندازه پسته شامی بودم! یعنی چجوری میشه همچین چیزی! حالا
- اون پسری به رنگ شب مال سال ۵۵س این یک،
- پسری به رنگ شب که نوشتن مال سال ۵۵ هست
- ولی من و شما هم بچه قبل از انقلابیم
- خیلی خب خیلی خب حالا چشم حالا باز به این میرسیم من این تاریخ رو در میارم
- بینید اون کسی که موقع سیکل میگفتند درست دیگه بله
- من که نمیدونم
- شما نمدونید یعنی هفت سالگی میرفتند مدرسه چهار پنج سال درس میخواندی واقعا به انداز دیپلم بود
- بله بله
- یعنی واقعا اندازه دیپلمه شما میفهمیدید. من به بچههای خودم کلاس اول خودم، امتحان نهایی که کلاس شیشم دیکته امتحان نهایی رو میدادم، باید اینا آن را نمره میاوردند. دیکته امتحان نهایی رو من یادمه بچههای کلاس خودم برای امتحانشون
- بزار دوربین بگیره
- اقا این چیه الا ن چیه؟ نمای
- عرض میکنم گرفتین این نمای نزدیک اینو دارین؟
- این چیه؟ الان خب خیلی خوش تیپ با حال- اصلاً حرف نداره
- همین ریش، همین...
- اینجا میدونی؟ ۷۰ کیلویی؛ ۷۰ کیلویی.
- خب
- میدونی؟ میدونه!
- بله
- این عکس مال زمانیه که دوربین وارد ایران شد. از این جعبهها بوده؛ نَه خود عکسو! این بعداً رنگی شده. از این جعبهها بوده که یک دسته داشته، میکشیدن؛ عین توپ یه چیزی عقبش منفجر میشد؛ بلبل میومده بیرون از توش.
- آقا این عکس رنگیه
- نَه رنگی شده
- نَه ابداً اینجوری نیست، رنگیه
- الآن فیلمهای نورمن ویزدا اون اولیاشو الآن رنگی میکنن
- نَه بابا اون رنگیه عکس
- این عکس سیاه سفید بوده
- نَه بابا یه خرده مشکیش زیاده؛ چاپ مشکیش زیاده؛ یه خرده تیره شده ولی عکس رنگیه برادر من. کی میتونه اون کار رو اونجور رنگی بکنه؟
- حالا؛ بازم
- نَه میکننها ولی نَه این شکلی
- بازم اینجا تو این کشو یه چیزایی دارم. بله
- بعدم من خدمت شما عرض بکنم. اجازه بدید؛ زدی ضربتی، ضربتی نوش کن. من خیلی لاغر بودم، درست میگی؛ همون شکلی که الآن دیدید. در زمان سریال امام علی (ع) من دستیار آقای میرباقری بودم. آقای اکبر عبدی، قرار بود بیاد نقش ولید رو بازی کنه؛ اول آقای اسماعیلخانی قرار بود بیاد. آقای اسماعیلخانی یه مشکلی پیش اومد، نتونست بیاد.
- نتونست
- من پیشنهاد اکبر عبدی رو دادم. آقای میرباقری موافق نبود؛ حالا الآن دارم یه چیزی میگم، بلوا درست میشه. آقای میرباقری موافق نبود برای عبدی برای نقش ولید؛ آقای عبدی درجه یکهها؛ اصلاً بحثی نیست
- برای نقش ولید
- من خیلی هم دوستش دارم و انقدر ببین چی بود که پیشنهاد دادم. گفتم که نگران نباشین، بقیهی کاراش با من. چون به هر حال حاکمه، خیلی مسائل داره. بعد دیالوگهای خیلی بلند. حالا گذشت. ما اون موقع که با اکبر صحبت کردیم، کی بود؟ مثلاً فکر کن شما یک سال یا شش هفت ماه قبل از اینکه این نقش شروع بشه. اکبر عبدی یک مشکلی براش پیش اومد و نیومد یکی از دوستان، کارگردانها، آقای محمدرضا هنرمند الآنم اینجا میگم؛ اومد زنگ زد که آقا اکبر نمیتونه بیاد؛ به این دلیل، به این دلیل و یکی دیگه از دوستان دوباره اون زنگ زد؛ گفتم بابا ما چهار روز دیگه میخوایم بگیریم، فیلمبرداری کنیم. تست هم زده بودیم؛ قراردادش را هم بسته بودیم، همهی این حرفها؛ ایشون نتونست بیاد. متأسفانه نشد بیاد. من قبلش در یک کار تئاتری با آقای میرباقری آشنا شده بودم؛ ایشون اومده بودن سرِ کار تئاتر ما و اونجا، حالا یه ماجرایی داره خیلی مفصل و خیلی جالب هم هست. ما بعدها دیدیم که یه بار که من سریال امام علی (ع) را به من دادن برای دستیاری آقای میرباقری رفته بودم؛ گفتش که چی بود، خوندی و اینها؟ گفتم: من خوندم ولی اگر دستیار شما نبودم، حتماً نقش ولید رو دوست داشتم بازی کنم. اینو من گفتم به ایشون ولی گذشت، من خودم در مورد بازیگرها صحبت میکردیم، حرف میزدیم
- بله
- چی می خوای دربیاری؟
- نَه نَه هیچی؛ علامت صلحه. دستمال میخوای؟
- نَه اینجا، ندارم
- بفرمایید
- دست شما درد نکنه
- بله
- نشد و آهان ما رفتیم، گفتن که آقای سیروس مقدم اون موقع برنامهریز اون کار بودن؛
- بله
- ما یه جلسه داشتیم، من، آقای میرباقری، آقای سیروس مقدم و آقای بیکزاده که تهیهکنندهی کار بودن. آقای میرباقری گفتن نَه من مشکلی با ولید ندارم؛ ولیدم رو هم انتخاب کردم؛
- آقا کی؟ میگم به وقتش.
- بعد از چند روز ایشون گفتن که رضا نقش ولید رو بازی میکنه. خب ما توی تلوزیون تا حالا کار نکرده بودیم؛ توی سینما یه کاری کرده بودم، اون هم نیومده بود ولی بیشتر کار تئاتر و تلویزیون و، تلویزیون به معنی جُنگ و اینها کار کرده بودیم.
- بله
- وقتی ایشون گفتن، گفتم: خب من کار. گفت: من کار موقع دستیاریت را انجام میدم. نگران نباشین. سیروس گفتش که من هستم، نگران نباش تو بیا این نقش رو
- بازی کن
- ما رفتیم نقش ولید. حالا باید چی کار کنیم؟ یه بساطی پای ما بستن؛ از این ابرها. اینور، شکم، اینور، همه چی. رفتیم یه تیکههایی را بازی کردیم، دیدم اصلاً نمیتونم. آقای میرکریمی خدا رحمتش کنه؛ طراح لباسمون بود. گفتم آقا یه چند وقتی، یه یه ماهی به ما وقت بدین؛ اینو بیندازین عقب، ما بریم یه خرده خودمون را چاق کنیم؛ بیایم دیگه. بقیهی صحنههای دیگه را بگیرین؛ فیلمبرداری کنین، فلان گفتند باشه ما در عرض یک ماه بستیم خودمان را به غذا و نوشابه آقا من دوتا باکس نوشابه میخوردم در روز
- از آن موقع ماند
- بله چاق شدیم، شما صحنههایی که من داخل کاخ بازی کردم آن موقعی هست که باندپیچی هستم از کاخ میام بیرون خودم هستم
- انقدر شبیه شد
- انقدر درست شد. ولی بعد از اینکه حالا این اتفاقات افتاد ما امام علی خودش یک سال و خوردهای 18 ماه، نزدیک دو سال طول کشید بعدش که آمدیم دیدیم که اصلا طرفدار دارد کاریش نمیتونم بکنم!
- آهان
- تازه میگند بابا اورسن ولز کیه، پیتر یوستینف کیه! اینا اصلا تیپ رفت سمت هیچکاک و..
- ژان گاون و
- اصلا چارلز لافتون که دیگر درجه یک
- اینا جذابها هستند همه اینا جذابهای تاریخ هستند شریفی نیا و اینا همه با همدیگر دیگه اینا بچههایین که
- بله بله خیلی هم عالی
- ولی من یک نکته هم خدمت شما بگویم
- جان؟
- اولا تمام آدمهای برجسته دنیا در همه زمینهها چاق هستند! تو همهی زمینهها؛ یعنی شما الآن بگو آقا موسیقی کلاسیک، خواننده؛ دمیس روسس را میشناسی شما؟
- کاملاً
- بوچلی را میشناسی؟
- بله بله؛ بوچلی البته لاغره؛
- نَه اون چاقه دیگه؛ الآن یه خرده لاغر کرده؛ اگر نه تازه لاغر کرده؛ به من چه؟
- پاواروتی را میگی
- پاواروتی هم چاقه؛ بله، پاواروتی هم یکیش. اَدِل مثلاً چاقه؛ چاق مگه نیست؟ خانمه
- چیز اون موقعها رادیو وقتی میخواست دمیس روسس پخش کنه، میگفت: بشنوید صدای 150 کیلو هنر رو. اره اصلا معروف بود به 150 کیلو هنر
- بهترین بازیگر دنیا کی هست؟
- ببینم چاقترینشان کی هست همان را بگویم
- آقا براندو اصلا چاقترین ندارد یعنی در بچه ها یعنی بهترین کارگردان کی هست؟
- به کی میگویی چاق؟ به چه حجمی میگی چاق؟
- در همین مایههای خودمون
- براندو ماله کدام دورهاش را میگی؟
- آقا دیگر ببین الان هست آن موقع که ماله دوره بچگیشو که من نمیگم که
- اره قبول دارم همه جذابها همین جوری هستند
- آقا بتهون! در بازیگران آقای براندو، چارلز لافتون، مهمش همین
- اصلا لاغرها کلا قاقند این همه بازیگره
- نه اینا میخوام بگیم بهترینهاشون اینها چاق هستند نه اینکه لاغرها خوب نیستند عالی هستند ولی اینها چاق هستند نگرانی آن را من ندارم مثلا میگویند آقای براندو و چارلز لافتون مثلا در مایه خودمون شریفی نیا هستند چیکار کنیم دیگر اینها رو
- خیلی عالی اصلا اصلا بر منکرش لعنت
- شما هر رشتهای که میگی اصلا بگو اقا دالی، سالوادور دالی در نقاشی نقاشی کوبیسیم پیکاسو، همه چاقند، اصلا نداریم
- سالوادور دالی که اصلا مثل نی نوشابه بود اصلا کجا چاق بود
- باز گفتا باز گفت
- اصلاً من قبول کردم خب
- خب دیگه
- اصلاً کسی مگه، اصلاً بله
- اصلاً تمام آدمهای جذاب دنیا اصولاً چاقن
- چشم؛ چشم. من از امروز یه باکس نوشابه میخورم؛ چشم که جذاب بشم
- البته یه چیزی بگم: انگار خودش خیلی لاغره؛ مرد حسابی خودت الآن شکمت میشینه، نمیدونم مصاحبه کرده؛ دیدید با آقای رامبد جوان؟ یه دونه متکا گذاشته اینجا. برای چی؟ برای اینکه شکم رو پوشونده
- سرِ دایره، حالا ببینا من هی میخوام هیچی نگم؛ این کشوم رو باز میکنما؛ سرِ
- سرِ
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- دایره زنگی
- دایره زنگی گفتم که رضاجان این چیه؟ این اِیربگ؟ گفت: نَه، همه اشتباه می کنن؛ این، یادته؟ این معده است اسمش
- نَه گفتم این برای تنفس شما بخوای کار بکنی، دیافراگم باید کار کنه دیگه
- آره
- شما گفتی سیکسبک؛ گفتم: الآن سیکسبک اصلاً مد نیست، الآن اِیربگ مُده، من چی کار کنم؟
- آره آره؛ گفتم: سیکسبک، آره گفتن الآن ایربگ و این معده هست، اصلاً شکم نیست. این معده هست اسمش خیلی خب، عرض کنم که
- ولی طرفدار داره اون...؛ یعنی به خدا
- میدونم
- خیلی از کارگردانها میگن آقا لاغر نکنی یه وقتا؛ بابا این آقای مهران غفوریان لاغر کرده؛ بهش گفتم: برای چی لاغر کردی خودت رو؟
- آره آره واقعاً؛ نَه واقعاً واقعیته؛ بله بله
- بعضی وقتها خب چاق جواب میده؛ بعضی وقتها تو، دیگه حالا میشه بعضی وقتها؛ لاغر کردن راحته ولی چاق کردن سخته. من کشیدم که میگم؛ دیدم که میگم
- خیلی خب؛ قبل از سخنرانیهای دکتر شریعتی، رضا شریفینیا میرفته پشت تریبون در حسینیهی ارشاد؛ شعرخوانی میکرده، همه را تهییج میکرده؛ درسته \"تهییج\"؟
- بله
- تهییج میکرده و هیجانزده میکرده جمع رو تا دکتر شریعتی بیان، سخنرانی کنن. چند سالته رضا؟ دکتر شریعتی، حسینیهی ارشاد؛ تو قبلش شعرخوانی میکردی
- آقا به خدا ما، من جایی که درس، یه جایی بود، مرکزی بود که از این کارهای هنری میکردیم؛ بچههای پنج ساله، شش ساله، هفت ساله شعر میخوندن؛ بهشون نمیدونم حدیث یاد میدادیم؛ قرآن یاد میدادیم؛ ترجمه میکردن، میرفتن جلوی آدمای بزرگ دکلمه میکردن، تئاتر بازی میکردن
- آهان یعنی اون موقع کوچولو بودی و از این مدل اینجوریا شعر
- نَه دکلمهی اساسی بود. من یک شعر اون موقع نوشته بودم در مورد حضرت علی (ع) به نام \"جاودانه مرد\". خیلی هم معروفه این؛ یعنی خیلیا حفظن این شعر رو: علی آن جاودانه مرد، آن دُرّ درخشان امامت، آن خدا مرد، همان کو مادر گیتی، چو او فرزند نارد. همان کو در رشادت همچو، همینجوری میرفت جلو، میرفت جلو و اون موقع شبِ ضربت خوردن حضرت علی (ع) من اینو تو حسینیهی ارشاد خوندم. تا چراغها را مثلاً خاموش روشن میکردیم، صدای یه مناجاتی مال آقای صالحی خدا رحمتش کند زیرش میآمد و خیلی جالب بود چراغ میگویم خاموش میشد روشن میشد یک فرم چیزی داشت مث صحنه داشت. پایان! جالبه دارم میگویم همینطوری. همینجوری که من کنار ایستاده بودم پایان شعره من برگشتم دیدم آقای شریعتی آمدن روی سن و ایستادن دارن نگاه میکنن داره گریه میکنن و تمام که شد آمدن من را بغل کردن و ماچ کردن و اینا و این شبی بود که، کتابی هست به نام پیام، تفسیر سورهی روم یا پیام امید به روشنفکر مسئول. اونجا میگن که من نشسته بودم داشتم منتظر آغاز برنامهام بودم، برنامهی فلانی را گوش میکردم، دیدم که این علی (ع) چه شعلهایه که اگر در وجود یک جوونی بیفته، چه جوری اون را برافروخته میکنه و تبدیل به یک عشقش می کنه. خیلی زیباست اون جمله؛ اول کتاب ببینید، اون را نوشتم و خیلی جذاب بود
- من قبل از سخنرانی آقای فخرالدین حجازی هم گاهی اوقات شعر میخوندم و اینا تاثیر خیلی خوبی داشت، مجلس در حقیقت آماده میشد. جمعیت خیلی زیادی بود و وقتی تموم میشد، دمِ در همهی این جوونا وایمیستادن که این شعر را از ما بگیرن
- آهان
- که بعد دیگه مجبور شدم اونها را چاپ کنم؛ دو سه تا جلد کتاب شعرهایی که من قبل از دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد خوندم، به شکل کتابهای خیلی مثلاً ۱۰۰ صفحهای همش داده شده بود بیرون که دیگه چیز نداشته باشیم؛ بله دوران خیلی خوبی بود؛
- خیلی هم عالی
- خدا رحمتشون کنه؛
- روحش شاد و دیدی که دخترت ملیکا چی گفت تو برنامه؟
- بله؛ تقصیر شما بود.
- گفت: یه گاوی بود کوچیک؛ من هم کوچیک بودم،
- بابا میگی: سلام برسون به بیژ بیژ
- یه گاوی سرِ صحنه بود، بعد گفت
- نگفت؟
- عمرشو داده به شما؛
- گفت: به بیژ بیژ سلام برسون
- گفتم: زنده هست؟ گفت: نَه عمرشو داده به شما، گاوه! آره، تاریخی شد اصلاً، ... آره
- گفت: بابا عمره دیگه
- آره دیگه بابا عمر، عمرش رو داده؛ یه سری ویژگیها میگم؛ بگین که ملیکا خانم یا مهراوه خانم، کدوم، کدوم لوس ترن؟
- کدوم لوسترن؟ برای کی؟
- خودت
- برای من؟ جفتشون
- جفتشون
- مهربونتر؟
- خدایی جفتشون
- جفتشون
- کتابخونتر؟
- مهراوه
- و بازیگر بهتر؟
- یعنی ملیکا هم خیلی کتاب اینها میخونهها ولی مهراوه دیگه تخصصیه؛ بازیگر بهتر سبکشون خیلی با هم تفاوت داره؛
- نمیشه مقایسه کرد
- هم بازی مهراوه خوبه، هم من دوست دارم چون درست که حالااز طریق ما معرفی شده ولی حداقل تو هفت هشت تا جشواره خارج از کشور جایزه گرفته نشان میده بالاخره استعداد وجود داشته من متقعدم استعداد خانوادههای که اهل هنر هستند وجود داره خیلی از بچههایی که توی سینما، البته خیلیها میگند پارتی داشته مامان بابا بوده اینجوری نیست اصلا داشتی مادر پدر مادرش باید آن زمینه وجود داشته باشه. اگر زمینه وجود نداشته باشه شما پسر هر کسی که باشی دختر هر کسی که باشی موفق نمیشید ولی میای مثلا ده تا کشور بزرگ دنیا جایزه میگیری یعنی که راهت درست بوده اتفاقی که افتاده درست بوده یا تماشاچی بالاخره میپذیرت چون خیلی خیلی داریم با پارتی میان با پول میان اتفاقات مختلف میفته از این در میان یک سال نمیشه از در میرن بیرون کسی که پنجاه سال سی سال میمانه وجود داشته باشه بیست سال کار میکنه نشان میده که
- درسته
- دیگه اینجوری نیست ماجرا
- و مغروتر کدامشون مغرورترن؟
- مهرانه
- مغرورتره
- مغرور یعنی خوبش
- بله
- باز چی در میاری آقا این جعبه مارگیری گذاشته اینجا این صفحه آخر کتابه؟
- نه به نظرم صفحه آخر
- نه نمیدم دست
- ای بابا بده ببینم چیه آخه! الان میخوای ازاینجا بخونم آن را؟ ریزه
- یک چیز جالب پیدا کردیم تو وسایلش خیلی به نظرم واقعا جالب واقعا خوب
- ببین چه ضربه کاری دفعه پیش زدم
- نه نه رفته تمام وسایل ما رو گشتند اینها
- نه چقدر خوبه واقعا. این مال کی ازدواج کرده ایم چه سالی؟
- آهان سال ۵۸ این کارت عروسیشه! مال سال ۵۸ شریفی نیا و خانم حاجیان. اینجا نوشتهاند که حالا به نام خدا فلان فلان بسیار آرزو داشتیم که جشنی میگرفتیم و در شادی ما شرکت میکردید، یعنی این کارت عروسیه لیکن هزینه جشن را به کودکانی اختصاص دادهایم که بیبضاعت هستند. به کودکان اختصاص دادیم که ثمره این پیوندها هستند ولی از داشتن حتی یک لباس نو برای عید محروم هستند از داشتن یک قلم برای نوشتن و یا یک کتاب برای خواندن. به نظرم در آن سالها این کار چقدر ارزشمند بوده
- یک جمله دیگر دارد که خیلی خوب است
- آره خودت بخوان
- آقا این اصلا ریزه و تازه دو خطیه
- کارت عروسی من که نیست خب مال خودت به خودت دادی چاپ کردن اصلا
- میگوید با بهار که صدای پایش میآید با درخت که پیام باروری میدهد و با شکوفه که مژده زندگی میآورد ما نیز پیوند زندگی بستیم. بسیار آرزو داشتیم که جشنی میگرفتیم و شما نیز در شادمانیمان شرکت میفرمودید هزینه جشن را به کودکانی اختصاص دادیم که ثمره این پیوندها هستند ولی از داشتن حتی یک لباس نو برای عید ناتوانند. این شب عید ما عروسی چه کردیم ۲۸ اسفند ۵۸ ناتوان از داشتن یک قلم برای نوشتن و یا یک کتاب برای خواندن پس شما با شیرینی جشن محقر ما شیرینکام نشدید لیکن خنده بر لبان چند کودک فقیر نشست و به یقین شما اکنون خرسندترید. با پوزشی شادمانه دستتان را میفشاریم، آن موقع کرونا هم نبود شریفینیا حاجیان ۲۸ اسفند ۵۸
- چقدر عالی خیلی با ارزشه همیشه این کارها با ارزشند همیشه برای این دوران خیلی رسمی بود این ماجراها و حالا خیلی به نظرم جالب بود که این رو مطرح کنم و سال ۵۸ ازدواج کردند. آره، خیلیها
- و به اندازه این موبایل بودم سال ۵۸ عرض کنم که به عنوان پدر چون صحبت محرابه خانم و ملیکا خانم شد به عنوان پدر به چه چیزی در خود افتخار میکنی به عنوان پدر به چه چیزی در خودت افتخاری میکنی بعنوان پدر که به بچهها یاد بدی؟
- افتخاری البته نیست ولی فکر کنم که تمام دوران نوجوانی و جوانیم را به بطالت نگذراندم و خیلی مطالعه کردم. یعنی به عنوان پدر الان برگردم به اون دوره میگم هر سوالی بچهها تو خونه داشتند من جوابگو بودم یعنی براشون گاهی اوقات شاید تعجبآور بود که ما در مورد اُلیگارشی صحبت میکنیم بابا میدونه یا در مورد نمیدانم اکسپرسیونیسم صحبت میکنیم بابا میدونه مگه میشه یه کسی نمیدونم چرا فراماسونرا کیان؟ تا میگن من مثلا توضیح میدهم فکر میکنم این خیلی تو خونه گاهی اذیتم میکردند مثلا میگفتند یک چیزی بپرسیم بابا نداند مثل اینایی هستش که توی پانتومیم کار میکنند یک جمله میگن، توی این چیزا میگفتم اینه اینه شاید یک هو نیم ساعت ۳ ربع و یک ساعت در مورد این چیزا ما حرف میزدیم. فکر این موقعیت خوبی بود بعدها چون شما اولش که کار میکنی برای این نیست که بگی بچههام حالا بیاند ولی وقتی که این اتفاقها افتاده میبینید که چقدر جالب بچه از یه سوال کنه و شما بتونی یک ربع در مورد اون چیز حرف بزنی یا همین کاری که ما توی کلاسهای بازیگری میکنیم. من یه گلدونی اینجا هست توش یکسری کاغذ هر کدام یک کلمه می نویسم میزارم تو میگم هر کسی میخواهد بازیگر بشه باید یک کلمه از این تو دربیاره بتونه در مورد این کلمه یک ربع حرف بزنه. مقدمه ماخره، وسط مداد، خدا، گل، آسمون سیمان یک ربع باید حرف بزنه باید بلد باشه حرف بزند در مورد چیزهای مختلف با یهو جمله میگی نمیتونه کلمه پیدا میکنه نیست نمیشه میگم این قدر یک بازیگر باید اطلاعات داشته باشه و معلومات داشته باشه که وقتی میگن فلان چیز باید بتونی شما حداقل یک ربع در موردش حرف بزنی. حالا اگر به یک ساعت اینکه فکر میکنم این خیلی احساس شادی میکردم، غرور میکردم که اینا میتونند هر سوالی دارند
- خیلی مهمه
- حتی بتونند ایراد معلم، من چندین بار برام اتفاق افتاد در مورد یک چیزی من توضیح داده بودم که فکر کنم معلمشون صحبت کرده بود بعد اومدن گفتن آقا فلان بعد ما با معلمه بحث کردیم اینجوری اونجوریه و نشون میده که حتی اون اونها هم انقدر یعضیهاشون اطلاعات را در این زمینه شاید نداشتن شاید میخواستند از سر خودشون باز کند حالا اونا لزوما همه چی رو که نمیدونند. مثلاً معلم و علمالاشیا یا آن موقع یا هر چیزی با من در مورد تئاتر یا سینما یا درمورد اقتصاد یا هرچیزی اطلاع ممکنه اطلاع نداشته باشه ولی بازیگر حق نداره نداشته باشه. همه اینها رو باید داشته باشه اینکه نباید عنوان بازیگر ولی به عنوان کسی که خیلی مطالعه میکردم خیلی کتاب میخواندم و به عنوان کسی که معلمم. اگه یه خاطره کوچک براتون بگم من زمان قبل از انقلاب یه اتفاقی افتاد ما را دستگیر کردند و انداختند زندان و در خدمت آقای رفسنجانی و آقای محمود دولتآبادی آقای خیلی از آدمهای که انجا بودم در زندادن اوین. هرکسی از بچهها میرفتند که چیز بنویسند مثلاُ میگفتند چند تا کتاب خونده خیلی آن موقع کتاب خوندن وحشناک بود یعنی کسی کتاب خونده، یعنی باید تیر باران بشه درحقیقت چرا کتاب خوندی! همه بچههای که دستگیر میشدن حالا ماجرای بود سر قضیهای حالا توضیحش مفصله، میرفتند مینوشتند که همین که کلیله و دمنه، گلستان سعدی، بوستان سعدی یعنی همه کتابها این بود هرکی میگرفتنش این چندتا رو می نوشتند ما یک بار بازجویی رفتیم ببیند چه کتابهای خواندی؟ من بگم شاید ده صفحه پر کردم! اصلا یعنی نوشتم نوشتم اینو خوندم اونو خوندم یعنی دو صحفه ش فقط کتابای روسی بود تولستوی، هر کدام را مینوشتیم یک برچسبی میخورد روسی مینوشتیم میگفتند کمونییت هست، مذهبی مینوشتیم میگفتند مذهبی هست، هر چه وابسته است، ما را خواستند، ما رو خواستند رییس زندان ما رو خواست آقای بود به نام دکتر منوچهر ازقندی، ازقندی خیلی تیپک نشسته بود به من گفت با چشم بند میرفتیم، این که میگم مال سال ۵۵ هست. کودکستان میرفتم گرفتند
- نه یک چیزی از وسط حرفهات در آوردم آن دیگه راه در رو نداره
- هیچی گفتند این بچه است گرفتندش و مشکل نداره. بعد گفت چشم بند را بزن بالا ما چشم بند را زدیم بالا. گفت کار تو چی بوده؟ گفتم من چطور مگه دانشجوی هستیم. به این خاطر گرفتند گفت نه فقط دانشجویی گفتم بله گفت این همه کتابها رو تو خواندی گفتم بله! گفت جرات کردی اینها را بنویسی؟ گفتم بله من معلم بچه شمام، واقعا من معلم بچهاش نبودم ها گفتم من معلم بچه شمام. فکر کردم اگر بیایم اینجا و بگم معلم و بگه کتابخوانی و بگم و کتاب های کلیله و دمنه و چه می دونم بوستان سعدی و گلستان سعدی من اینجا تنبیه میشم که چرا تو معلم بچههای مملکتی و این دو تا کتاب را خوندی؟ مرتیکه! اینجوریه، فکر کنم که همه این کتاب رو خوندم بنویسم بگم من معلم این مملکتام و باید انقدر کتاب بخونم به خدا نتونستم بقیهاش رو بنویسم! ۸ صفحه ۱۰ صفحه نوشتم ولی باز، یک نگاهی به سر تا پای ما کرد گفت خیلی خوبه، خیلی خوبه باریکلا. یعنی حالا ممکنه بعضیهاشون رو کتک هم زده باشه ولی آن جا خیلی خوشش اومد، اصلا میخواست بدونه اون آدمی که اینا رو نوشته کیه این جغلهای که اینجا، که اینا توی دوران خانوادگی یا برای بچههای ما یا کسانی که آدم باهاشان مراوده دارند یا در دوستانی که دارای کارهای تئاتر میکنند کار سینمایی میکند یه سوال پیش میاد حرف میزنیم وقتی شروع می کنی به حرف زدن خیلی جذابه. حس میکنم که به هر حال یک آدمی پشتش پر از کلمات هست اینجا نشسته، پر از فکر هست پر از حرف هست و پر از مطلب هست که اینجا نشسته یک کوهی از نوشتههایی داری شما که اشراف دارید به همه چیز اطمینان میکنند آدما به کاری که داری انجام میدی
- اصلا چه چیزی جذاب تر از دانش و آگاهی هست؟
- توی حرفهی ما خیلی مهمه، چیزی که به نظرم تمام کسانی که الان عشق به بازیگری دارند و میان پیش ما و میگن آقا ما عاشق بازیگری هستیم، دلم میخواد بازیگر شم آقا شما دستم رو بگیر یه بار بیا به من بگو من بگو من این صد تا کتاب رو خوندم، اینهمه مطالعه کردم. من میتونم برشت رو تحلیل کنم ببینم میتونم پیکاسو رو تحلیل کنم براتون همه اینا رو میارم وسط این همه نقاش میشناسم این رو باید بیای بگی، من بگم بیا برو تو میتونی الان من میخوام تو رو بذارم اینجا نقش استاد دانشگاه چی میخوای بری بگی؟ میچرخه اصلاً استال استابسکلی توی دهنت میچرخد؟
- من مدام دارم تو برنامهها راجع به کتاب حرف میزنم تا آنجایی که میتونم راجع به کتابخوانی- من امشب برای شما شش یا هفت کتاب آوردم
- خیلی ممنون
- بهترین هدیه دنیاست
- کارهای آقای مهرجویی را برای شما آوردم
- خیلی ممنون خیلی متشکرم
- چیزی اون تو نداری در بیاری؟
- اهان وسط حرفات گفت اون موقع تو مدرسه یه درسی بود به نام علم الاشیا
- اجازه بدین اجازه بدین
- اصلا شنیدین تو زندگیتون؟
- من به علت تبحرم در بخش نسل قدیم، شما نسل قدیم من رو ندیدی ندیده ایشون نسل قدیم رو من به زیبایی براتون مینویسم از کلمات اون دور استفاده میکنم رژیستور چیه؟
- آقا رژیستور چیه؟ معنی رژیستور رو بلدی؟
- من بلد نیستم
- بلدی مال یه دورهای است که شما باید یاد گرفته باشی
- نه ما میگفتیم حرفه و فن. علم واشیاء زمان کریم خانه. اصلاً علم الاشیا حرفه و فن نیست
- پس ببین نمیدونم چیه. این قدر نمیدونم اصلا علم الاشیا مال حاله
- آقا دوره ما یه رشته به نام ریاضی یک فرشته بود به نام طبیعی نه تجربی یک رشته هم انسانی.
- اصلا تجربی نبوده
- من معتقد بودنم که ما باید بریم انسانی چون کارمون تو این بخشه ولی اینقدر زور کردند که نه شما باید ریاضی ریاضی خیلی خوب بود که ما رفتیم ریاضی ها. خیلی تاثیر بسیار بسیار عالی توی ذهن و فکرم داره ولی ما باید انسانی میخوندیم. علم الاشیا جزء طبیعیاته
- یک چیز بامزه بگم که تو کشو نیست، تو حافظمه. رضا شریفی نیا همیشه موقع رانندگی میخوابه و خوابه!
- با با پشت چراغ قرمز
- نه همه نمیگم که دو تا فرشته مراقب داره همه سینماییها میدونن یکی این یکی از این مراقبت میکنند و یه بار داشته میرفته سر اجرای تئاترش که نقش عنکبوت را داشت در آن تئاتر درسته؟ خوابش میبره و میره میخوره به گاردریل و همه رو تیکه پاره میکنه میره تو دره به یک سنگ گیر میکنه وایمیسته وگرنه اون دو تا سنگ الان نبود اصلا مهمون امشب ما کس دیگهای بود
- برای اولین بار در زندگیم ده دقیقه دیر رسیدم سر صحنه
- چیجوری میخوابی حالا؟
- آخه جاده وقتی خلوت شما احساس می کنی که تا دو دقیقه میتونی بخوابی من این قدرت تو دارم تو دو دقیقه میخوابم بیدار میشم باید چراغ قرمز و نگاه می کنم هرچی چراغ قرمز بیشتر باشه بیشتر لذت میبرم دو دقیقه و خورده میخوابم سر وقت بیدار میشم
- چقدر عجیب
- به بوق نمیرسه کسی بود بزنه رفتم آخه دیگه از ۲۴ ساعت من تقریباً ۴۸ ساعتشو استفاده میکنم
- یه حرفی آن روز در دورهمی قبلی با هم حرف زدیم راجع به سینمای کمدی که من گفتم که خیلیها اسمش رو میزارن سینمای مبتذل و شاید یادم نیست که بحثمون راجع به این به پایان رسید یا نه یعنی بحث که نه حرفهایی که در این زمینه داریم که معتقد نیستی به اینکه ما سینمای مثلاً بی کلاس یا مبتذل داریم و میگفتی که لازم است سینما را
- ببینید این کرونا روشن کرد یه خرده این ماجرا را. من رفته بودم با این بچه های دانشگاه صحبت میکردم دیدم بالاترین رقم بازدید ما در همین دوران کرونا، فیلمهای کمدی است است که زهرمار، این کارهایی که بچهها ساختن یعنی من که مردم به یک دورههایی اتفاقاً با یکی از بچهها صحبت میکردیم گفت چقدر جالبه ما خودمان دنبال این فیلمها میگردیم که بگیریم بشینیم ببینیم دلمان آسوده بشه. من اونجا یکبار اتفاقات توضیحش مدادم اتفاقاً برنامه آقای رشیدپور بود. گفتم ببینید وقتی که یک فیلم رو شما میفرستید ارشاد یعنی میفرستید قانون، ده تا آدم فرهنگی پاشو امضا میکنند، ۱۰ تا آدم فرهنگی هم نمایشش میدن ۱۰ یا ۱۵ تا دیگر نگاه میکنند یعنی اشکال نداره حتماً برای یک سنی هست برای یک مخاطب ای است که اشکال نداره وقتی مهر قانون میخوره روش، من به این فیلم نمیتونم بگم مبتذل، نمیتونم بگم شونه تخم مرغی، نمیتونم بگم سوپرمارکتی. سوپرمارکت همه اون فیلما توش هست. گفتم خوشحالم اگر یک کسی تو سبد کالاش که میره تو سوپر مارکت خرید میکنه، همانطور که فلان فیلم کمدی یا فلان فیلم اجتماعی رو برمیداره، یک دونه بزاره داخل سبدش سینمایی ما برده اگر این اتفاق بیفته ولی این برای یک مخاطبه. شما یک فیلم بساز برای کودک یک فیلم بساز برای قشر پایینتر جامعه، یک فیلم بساز برای کلاس اولی یک فیلم بساز برای کلاس دوازدهم یکی برای لیسانس. این آدمی که صبح تا شب شب رفته زحمت کشیده یا کارمنده فیلم تارکوفسکی نمیخواد شب، اون یک فیلمی میخواد که مفرح بشه یعضی از فیلم ها برای خستگی در کردنه بعضیها اطلاعات میده به شما بعضی ها مجهولات آدمها رو معلوم میکنه. من تو همش کار کردم همان سال گفتم بهت. به آقای رشیدپور گفتم شما فیلمهای خوبی که کار کردم ندیدی! متاسفانه همونا رو فقط دیدی مخاطب خاص بسیار هم زیباست ولی هر کسی ممکنه اون را دوست نداشته باشه من اونو کار کردم یه فیلم بود مال آقای جعفر جوزانی بود همون سال کار کار کردم ولی این فیلم در مورد ایدزه و موضوع یک کار مستند در زیر داستان توش خیلی هم جالب کار شده ولی مال مخاطب خاصه! برای اینکه مردم یک عدهای دوست دارند این مخاطبش بیشتر شما نمیتونی به صرف اینکه یک فیلم مخاطب داره بگی بده فیلمی که هیچکس نمیتونه ببینه بگیر این روشنفکری است چرا؟ برین تماشاچی براش پیدا کنید ما این اکیپی که دارم میگم مثلا دو میلیون نفر این فیلما رو میبینند اخراجی ها را می بینند یا فلان فیلم رو میبینند خب ۷۸ میلیون دیگه ما آدم داریم اصلا شما کاری نداریم اینا فکرشون بره زیر زمین. اینها کار نداریم آقا ۷۸ میلیون دیگه هست ببین میتونی شما ۱۰ هزار تا مخاطب بیاری برای همون فیلم اجتماعی. بله یک سری فیلمهای اجتماعی است که بسیار زیباست. من کارهای آقای اصغر فرهادی را بسیار دوست دارم ایا همه فیلمها همین شکلیه؟ مخاطب هم حسابی داره خیلی از فیلمسازها هستند که خوب میسازند ولی یک سری هستند که این لابلا میان به بهانه اینکه فیلممان میفروشه، حتماً فیلم خوبیه نه! فیلم رو شما باید بسازی مخاطب بیاد ببینه. حالا مخاطب ما که از خدامونه میدیم قانون قانون یه مهر میزنه میگه بساز
- درسته
- من تو اونا شرکت میکنم یعنی دلم می خواد اونو دوست دارم که ما هم اونجا بازی کنیم. من فیلم های آقای سید جواد هاشمی رو سه تا فیلم بود یک و دو و سه آهوی پیشونی سفید چند شب پیش با او صحبت میکردم میگفت آقا میخواهیم چهارش رو هم آماده کنیم یا باش باش یعنی دوست دارم مردم دیگه، جوونا بچه ها دوست دارن. ژانر کودک میریم کار میکنیم ژانر کلاس ششم تا دوازدهم ژانر دوازدهم تا لیسانس، لیسانس تا فلان برای همه شون من کار میکنم من ابایی ندارم. علی الخصوص اینکه یکسری کارگردان دارن وارد عرصه کار میشن، جوونند و احتیاج دارند که ما باشیم ما کمک کنیم از تجربیاتمون استفاده کنند دوست نداشتن استفاده نمیکنند. دوباره همان کارهای خودمان را میکنیم
- بسیار عالی خیلی هم عالی چند سوال بپرسم با بله یا خیر
- همان کارهایی که خود شما انجام میدید همهش قشر اینجوری دوست دارن و خیلی هم طرفدار داره یعنی شما نقش رو بگیرید که میخواد بیاد رو صحنه؟ قشری که حالا دامنهش یه خورده وسیع تر باشه هم اونا هم خیلی دوست دارند کارهای شما را. بنده خودم همون کارهای شما رو میبینم خیلی لذت میبرم عین همون که یه آدم کارمند هم لذت میبره یه آدمی شاید تحصیلاتش هم کم باشه بازم لذت میبره جوریه که همه رقم آدم میتونن استفاده کنن
- چند تا سوال بپرسم با بله یا خیر؟
- خیلی سخته
- اصلا سخت نیست
- اصلا حالا بگین ببینم چی میشه
- تا حالا شده جریمه رانندگیت رو ندی؟
- بله یکی دو بار. البته بدآموزی داره ایناها
- نه بابا. عیب نداره. تا حالا شده که تلفنت زنگ بخوره الکی پشت تلفن بگی من خونه نیستم
- نه من معمولاً تلفن خیلی تاکسی رو نشناسم جواب نمیدم
- تا حالا شده حرفی را که قبول نداشتی بزنی مجبور باشی جایی این کار رو بکنی؟ نه معمولا اینجوری نیست هیچ وقت
- تا حالا شده تولد بچه ها رو یادت بره؟
- نخیر
- تا حالا شده مجبور باشی کسی رو تایید کنی؟
- نه
- نه تا حالا شده خراب کاری کنی کسی نفهمه هیچ وقت نگی که تو این کار رو کردی؟
- یادم نیست
- ببین ساده پرسیدم. سختاشو نپرسیدم
- بپرس الان نذار برای دفعه سوم
- با بله یا خیر جواب میدی؟
- بله متولد ۱۳۲۰ ای؟
- نه خیر
- کاری هست در طول زندگی حتماً که از انجامش پشیمان شده باشی؟
- بله
- مال سال های خیلی دوره یا نه
- مال سالهای خیلی دوره بله اگر کسی بهت دروغ بگه و بفهمی که داره دروغ میگه معمولاً اخلاق اینجوریه که به روش میاری و ممکنه هیچ وقت نگی؟
- نخیر
- الان چی میشه الان؟
- به روش میاری؟ اگه کسی دروغ بگه یا نه میگذری خیییر؟
- اصولا آدم جدیای هستی آدم سختی هستی؟
- سخت به چه معنی است؟
- سخت میشه باهات زندگی کرد سخت میشه باهات همکاری کرد، سخت میشه باهات دردودل کرد؟
- اصلا محکم بگم خیلی راحت میشه زندگی کرد خیلی راحت می تونم کار کنم دیگه چی بود؟
- همین
- بیخودی نگو همه یکی دیگه هم بگو
- سخت نمیشه باهات حرف زد سخت میشه باهات زندگی کرد سخت میشه با درد و دل کرد
- اگه حرف رو در اون زندگی مستتر کنی بله میشه همون دو تایی که شما گفتی
- پس برا همین
- نه اونو نگفتی من توضیح دادم
- چیزه ترفندی داری برای خوب حال خوب کردن حال خودت در مواقعی که حال خوب حالت خوب نیست؟
- مطالعه می کنم خیلی شعر میخونم یه چارپایه میذارم میرم کتابا رو برمیدارم همون بالا میمونم دو ساعت تا بیام پایین یک یا دو ساعت طول میکشه ولی بیشتر یا تلویزیون میبینم
- درسته اوضاع سینمایمان چطوره منظورم تو این دوران کرونا نیست تو این سه یا چهار سالی که با هم حرف نزدیم به نظرت جلوتر رفته؟
- من به نظرم اوضاع سینما هر روز حالا خیلیها ممکن این نظر را نداشته باشند ولی فکر میکنم هر روز بهتر میشه
- بهتر میشه
- با حضور جوانهایی که وارد سینما شدند، فکرهای نوعی که وارد سینما شده تو جشن وارد میبینید دیگه یک سری از جوانان آمدن با اولین کارشان بسیار درخشیدند، تهیه کنندههایی که با اولین کارشون خیلی درخشیدن خیلی کار کردن کار سنگین کردند و خیلی جالبه برای من توی جامعه ما هنوز طرف یک دونه فیلم ساخته، فیلم دومش این همه آدم این همه فضا این همه صحنه و به نظرم ما همهاش داریم پیشرفت میکنیم. کلا بعد از یک سینمایی ما در قبل از انقلاب داشتیم که بخشیش تو بخشی از سینمای قبل از انقلاب خیلی کارهای خوب شد کارگردانهای خیلی خوب داشتیم مثل آقای کیمیایی مثل آقای مهرجویی مثل آقای تقوایی، حال آدمهایی که اون دوره بودند بعد از انقلاب یک جهش بود به نظر من سینمای ما تمام جشوارهها رو تسخیر کردیم. هیچ رشتهای در جامعه ما به اندازه سینما رشد نکردی و الان حرف اول هر جشوارهای در حقیقت یکی از ما ایرانی تا یک دورهای حداقل این بودکه فیلم های ایرانی گرفت همه جا رو و خیلی توجه بهش شد. من بحثی در مورد سیاهنمایی ندارم که حالا سیاه نمای نشان میدادند بالاخره میدونند در ایران چه خبره بر اساس یک فیلم که در فرانسه ساخته میشده نمیدانم اینهای که مترو گدایی میکنند نشان میدن روی فرانسه قضاوت نمیکنیم فرانسه رو میشناسیم میبینیم آنها هم همینطور. ولی توجه به یک سری مفاهیم انسانی به نظرم تونست دنیا رو نسبت به ایران ذهنشو عوض بکنه. کارهایی که خود آقای کیارستمی کرد در دورانی که ما به تروریست محکوم بودیم که میگفتند ایرانیها ففط آدم میکشند فلان، آقای کیارستمی یک فیلم ساختند و آنجا یه آدامی به یک کارگری که هزار تومان یا دو هزار تومان دست مزد میگیره دویست هزار تومان داد گفت بیا روی من خاک بریز نمیکرد ده نفر آدم از کارگر بردن هیچ کدام نکرد این دنیا ترکید که جایزه گرفت توجه دنیا به طرف ما جلب شد با یک فیلم که شما علیه ترورست داری حرف میزنی ایرانی نمیتونه یک آدم کارگره محتاج به پول پول شبش محتاج است بهش میگند دویست هزار تومان بهت میدم بیا یه خاک بریز آخر شب بیا برو نمیکه کارگر نمیکنه خیلی زیباست این کار خیلی ریز. خود آقای کیارستمی یا آدم های دیگه ای که کار کرده اند یا همین کاری که آقای اصغر فرهادی تو این فیلم جدایی نادر از سیمین در مورد یک زن مذهبی که با همه اتفاقهایی که براش میوفته هم میدونه این ۵۰ میلیون میتونه زندگیشو نجات بده دست روی قرآن نمیزاره دروغ نمیگه خیلی مهمه. اینا توی دنیا بازتابش خیلی خوب بوده آدمای ما ساختن کار کردند بعد از انقلاب و اینا تاثیر مثبت داشته به نظرم خیلی سینمای ما رشد کرده و هر روز هم داره بهتر میشه توسط همین جوونایی که وارد این عرصه شدند و دارند کار میکنند.
- خیلی هم عالی اسم اصغرجان فرهادی اومد دعوت میکنیم که مهمان ما در دورهمی باشند خستهات نمیکنم
- ما خسته نمیشیم خودت خسته نشدی بگو ولی من خسته نشدم
- نه به هر حال با این سن و سال اذیت میشی
- جلو جلو می دونم میخواد چیکار کنه. چی میخواد بگه هنوز انتقام داره میگیره از من خسته نشدم
- من خسته شدم
- خب دیگه
- خوب چیزی هست که نپرسیده بشم آهان اینو بگم الان تهیه کنندگی می کنی
- بله
- چرا هیچ وقت دغدغه کارگردانی نداشتی؟
- والا اولاً که تهیه کنندگی یکی از کارهای بزرگ سینماست یعنی درست شما در نقطه ای قرار میگیرید که تمام عوامل شما انتخاب میکنید حتی خود کارگردان را و یک جمعی درست میکنی برای این حرفی که میخواد زده بشه و به هر حال بحث همه این حرفها اینکه یک مطلبی میخوای شما این رو تقدیر به تصویر کنید که در بیننده تاثیر مثبت بگذارد هرچی این گروه این عوامل همه چیز درست باشه از فیلمنامه گرفته تا پایانش این جذابه برای یک تهیه کننده و وقتی که شما واقعاً بپردازی به اصل ماجرایی که این رسالتی که در این کار هست، رسالتی که واقعا این حرفه داره این خیلی جذابه. حالا کارگردان میتونه. بعدم اگه شما کارگردان بشی به نظرم نامحرم میشی به همه. مثلا من در طول سال ممکنه تو ده تا پنج فیلم با آدامای مختلف میرم میام سر صحنه میام هم دستیارم هم عکاسم هم برنامه ریزم مشکلی نیست. کارگردان نیستم مثلا کارگردانی تئاتر می کنم. ولی وقتی کارگردان میشی دیگه سر صحنه کارگردان میخوای بری مشکله دیگه. شما خودتون میدونید دیگه نامحرم میشی به این فضا و من این موقعیت حس کردم و فکر میکنم لزوماً هر عکاسی نباید یه فیلمبردار بشه، لزوماً هر دستیاری نباید کارگردان بشه. کارگردانی یک جهانبینی میخواد. متاسفم که خیلی از کارگردانهای ما که الان دارن کار میکنن ندارن اون جهانبینی رو صرف اینکه یک دستیار بودن اومدن کارگردانی میکنند. من اینارو کارگردان نمیدونم کارگردانی جهانبینی میخواد شما باید یک نگاه داشته باشی بگی دغدغه ذهن شما چیه؟ در مورد زن در مورد اقتصاد در مورد معضلات جامعه در مورد آموزش و پرورش در مورد همه چیز شما حرف داری اون هست وقتی میخواد بشه شما میشه کارگردان و گر نه اینکه دوربین کجا باشه اون چی باشه اون پشت صحنه و فیلمبردار و بقیه می کنند اصلا مشکل این ذهن اگر اون جهانبینی وجود نداشته باشه اصلا کارگردانی معنی نداره. من مثل اینکه برم سر صحنه بگم دوربین رو بزارین صدا دوربین حرکت نه اصلا همچین چیزی تو خودم نمی بینم عشق این نوع کار کردن رو ندارم
- درسته
- و می دونید که با همه کارگردان و تقریباً با همه کار کردم و میدونم که بعضی چقدر مثل تنگ تو این بخش چقدر جهانبینیشون درسته و چه قدر درست می فهمند و کاراشون هم ارزش داره مثلا میگم اصغر فرهادی برای اینکه شما خودتون با این کار نوشته ایشان بود دیگه همان دایره زنگی که با هم کار کردیم چقدر دقیق و چقدر درست. فیلمنامه اساس کار دیگه چقدر
- درسته
- همه چیز آدم هایی که تو این زمینه کار کردن خیلی از کارگردان و الحمدالله کارگردان های خوب زیاد داریم.
- بسیار عالی چیزی هست که نپرسیده باشم نپرسیده باشم این جا بخوای بگی در رابطه با اجتماع، مشکلات کشور، اقتصاد، سیاسی هنری هر چی حالا دوست داشته باشی از این طریق بگی؟
- نه چیزی درباره مسائل اینجوری نه در خدمت شماییم بپرسید ما جواب میدیم. یکی دو موردش رو شاید جواب ندیم ولی همه رو جواب میدم
- احساس خوشبختی داری؟
- نه این که گفتم مسائل سیاسی بودم سیاسی باشه جواب نمیدم به خاطر اینکه نیستم اهلش
- نه منظورم اینه که مثلا دوست داشتی راجع به چیزی حرف بزنیم من نپرسیدم چیز خاصی اینجا دوست داشتی که بگی من نپرسیدم تو حرفامون نبود
- نه
- نه
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- حالا یکی دو تا مسئله هست خیلی طولانیه
- میخوای یه برنامه سوم با هم بزاریم؟
- نه بحثم در مورد این حضور تکنولوژی اتفاقی که در شبکه های مجازی و اینا دلم میخواد چون صحبت من طولانی شد دلم میخواست صحبت کنیم که چرا این اتفاق افتاده و چرا این توجه به اثر رفته به سمت من. منی که یک اثر رو خلق می کنم قرار در مورد اثر حرف بزنیم میریم سراغ من یعنی منیتها مورد رقابت قرار گرفته و حالا اونایی که اثر هم ندارند تبدیل شدن به منهایی که بیا و ببین چه خبره! چرا این اتفاق آسیب شناسی این ماجرا در جامعه ما که چرا این اتفاق افتاده و چرا ما باید این همه آدم بشین پای صحبتهایی که واقعاً آسیبشناسی میخواد تو جامعه دلم میخواد در این مورد بحث کنیم حرف بزنه تو دورهمی روشن باشه به خاطر اینکه یه ذره میشه تخصصی بشه نمیدونم شاید ولی بد نبود اونم اینجوری صحبت میکردیم شاید سوم
- سوم اره یه برنامه دیگه میزاریم که باز هم مهمان ما باشید. رضاجان شریفی نیا تو برنامه قبل هم گفتم خوش قلب و دوست داشتنی و قابل اعتماد و آدمی هست بسیار تاثیرگذار در سینمای بعد از انقلاب ما در سریال تلویزیون و خیلی از بخشهای هنر در واقغ نمایشی تئاتر هم همینطور بسیار تاثیرگذار و بسیار همیشه مفید بوده و همیشه خیلی از فیلمها به پشتوانه حضور او اصلاً تولید شدند و بسیاری از آثار خیلی مهم ممنون که امشب بازه کنار ما بودی و امیدوارم که همیشه سلامت و درخشان پیش بری و بهترین آرزوها رو دارم.