آوانما
آوانویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
مهمان داریم چه مهمان عزیز و دوست داشتنیای. مهمان ما بودند در سه سال پیش در برنامه دورهمی و در این سه سال بسیار اتفاقات جدید افتاده و گفتگو با ایشان بسیار جذابه. پایتخت رو حتما زیاد دیدین آقای مهران احمدی امشب مهمان برنامه ما هستند. خیلی خوش آمدین افتخار دادین که باز هم مهمان ما بودین، هر چی با شما آدم گپ بزنه کمه؛ انقدر که شیرین و دوست داشتنی هستین. اگر سلامی هست بفرمایید.
بله سلام و وقت بخیر خدمت همهی حضار و امیدوارم که برنامه ی دل انگیزی داشته باشیم. به من تاکید کردند که خودتو ول کن!
- کی این را گفت؟
- گفتند دیگه.
- و منظورش چیه؟ مگه میخوای آمپول بزنی؟
- من فقط گفتم چشم.
- خیلی ممنونم.
- من رهاشده، در اختیار شما هستم.
- خیلی ممنونم. دست و پا اصلا باز باز!
- خیلی ممنون متشکرم.
- مخلصیم زنده باشید.
- این روزا خب خیلی همه دوباره سریال پایتخت را بسیار دوست میداشتند و حضور مجدد و برگشت شما هم بسیار جذاب بود چه شد که دوباره پذیرفتی؟
- خب من یادمه که داشتم مرور میکردم من توی برنامه دورهمی که چند سال پیش، سه سال پیش اتفاق افتاد، اون جا گفتم راستش دیگه پایتخت به نظرم من دیگه نباید باشم و دلایل خودم را داشتم. بعد از اون خیلی مورد عنایت قرار گرفتم از طرف مخاطبین پایتخت. عنایت به صورت سرویس درواقع!
- آهان متوجه شدم.
- یعنی میخوام بهتون بگم که یه چال سرویس رفتیم و کامل فیلترها و روغن همه را عوض کردن.
- بله، همهی ما رفتیم در طول زندگیمان، بارها رفتیم روی چال.
- بله بله.
- خودت و همهی یک فامیلی رو میبرن رو چال سرویس و اینا، بعد دیگه دیدم که الان خوب شده، میتونم دو سه سال کیلومتر دیگر با این سرویس که اتفاق افتاد بروم. واقعا نمیدونستم آقای مدیری که مردم این قدر محبت دارند؛ حالا بعضیا محبتشان یک جور دیگه است.
- بله شکلهای مختلف دارد.
- بعد من واقعا دیدم که خیلی دوست دارند و انگار که مثلاً جزو خانوادهشان هست. بعد یاد یک فوتبالیستهایی افتادم که از یک تیمی میروند به یک تیم دیگه.
- چی به سرشان میآید؟
- عنایت دارند مردم در ورزشگاهها به آنها؛ اینجا هم حالا اینجوری عنایت دارند به ما. با این فضای مجازی که هست! و راستش خب گفتم که بیاییم دیگه. آقای تنابنده و آقای مقدم که همیشه لطف دارند دوستان بسیار خوبی هستند با هم صحبت کردیم و قرار شد که دوباره در این سری باشیم. منتها کار سختی بود، بهبود رو که گفته شده بود که مرده و حالا تشیع جنازهاش کردند، دوباره برگرداندش! خیلی کار آسونی نبود. الحق و الانصاف با یک ترفندی که حالا دیدیم برگشت.
- بسیار عالی و گویا که دو الی سه قسمت مانده از ساخت بعدیاش.
- بله ما تا بیست و دو اسفند مقاومت کردیم که کار کنیم. ولی واقعا در یک شرایطی رسیده بودیم که استرس به بچهها انقدر زیاد شده بود واقعا من یک بار از این تب سنجها آوردند روی پیشانیام گرفتند. مثلاً سی و هفت و چهار بود.
- همه پاشیدند از هم.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
- دیدم دورم یک لحظه خالی شد.
- آره روی سی و هفت و یک هست که همه می روند.
- آره این چهار بود! بعد اون یارو هم که این را گرفته بود یه لحظه مکث کرد، اینجوری وایستاد تو چشمهای من زل زد گفت طبیعی هستها! اصلا نگران نباش! گفتم آره! ولی بقیه بچهها چندند؟ گفت سی و شش، سی و شش و نیم،
- آره معمولا زیر سی و هفت است.
- بله بله، البته آنها یک درصد درواقع خطایی هم دارد. دوباره زد سی و هفت و دو بود. ولی باورتان نمیشود برای من دیالوگها پرید! یعنی مثلاً مونولوگ ده خطی حفظ کرده بودم از استرس آن زمان هم اینجوری حجم اطلاعاتی که ما از کرونا داشتیم زیاد نبود و نگرانیهایمان بیشتر! ولی با این حساب تا بیست و سه اسفند کار کردیم و خانهی سینما اصلاً نامه داد به خود صدا و سیما که کار نکنید. واقعا خطرناک هست. ببخشید من خیلی توضیح میدهم!
- نه نه خواهش میکنم الان میدانید که سی و هفت و چندین؟ چون من سی و شش و چهار هستم.
- نه این آخه به طبع انسانم ربط دارد من این را رفتم بعد پرسیدم.
- گرمایی هستید؟
- ربط دارد. آره واقعا اینجوری هستند گرماییها. من خیلی آدم گرمایی هستم. ولی از سی و دو، سی و هفت و دو تا چهار متغیر هستم.
- متغیر هستید؟
- همیشه همینجوری بودم.
- خیلی خوب.
- به خدا!
- خوب در این دو سه سال اخیر به طور جدی مشغول کارگردانی هستید فیلم مصادره را ساختید؟
- بله.
- و چی شد؟ فیلمنامهاش از خودتون بود؟
- نه خیر؛ فیلمنامه را آقای علی فرقانی نوشته بودند که اولین نوشتهشان بود در حوزهی سینما و خیلی کار عجیب غریبی هم بوده است. خارج از کشور زیادی داشت. یک پروسهی زمانی مثلاً از سال هزار و سیصد و پنجاه و شیش رو تا دو هزار و دوازده توی فیلمنامه طی میکرد. حال آنهایی که دیدند میدانند کار آسونی نبود. به هر صورت ولی خوب بود.
- مردم دوست داشتند؟
- بد نفروخت!
- آهان.
- به هر صورت ریشهی آن سال ریشه خوبی شد برای مصادره، حدوداً هجده و نیم، هفده میلیارد فروخت. بله الحمدالله بد نبود. به ما که نمیرسد مال تهیه کننده است.
- بله یک فیلم دیگری پارسال ساختید که هنوز اکران نشده؟
- بله پارسال که اسمش هست سگبند و آقای بهرام افشاری بازی میکنند، آقای امیر جعفری هستند.
- به نظر خود شما این فیلم دوم فیلم بهتری هست نسبت به اولی؟
- سبک و سیاقش یک مقدار با مصادره متفاوت است و به نظرم مردمیتر است، به نظرم فیلمی است که مردم باهاش، آن یک کمی سیاسی بود و وارد ماجراهای سیاسی میشد و ولی این یه کمی کف بازارتر هست که من دوست دارم. فیلم را دوست دارم حالا انشالله که مردم هم دوست داشته باشند.
- کار جدی را ترجیح میدین یا نه؟ یعنی اینکه به شما بگن بازیگر کمدی فقط یا ؟
- آره قبلا اینجوری فکر میکردم الان نه، نه الان احساس میکنم که با کمدی خیلی راحتتر میشه با مردم حرف زد و ارتباط برقرار کرد و یه حرفایی تو کمدی میشه زد که توی عالم جدی نمیشه گفت و کسی هم بهش بر نمیخوره و خیلی راحت خیلی چیزا رو میشه گفت و بعد هم میزنیش به شوخی دیگه. راستش اینه که اون توی ادبیات کهن ما هم هست و هرآنچه را که قبلا نمیشد گفت توی طنز بله و در واقع مطایبه میگفتند و میساختند فکر میکنم کمدی روش بهتری برای گفتن خیلی از حقایق و واقعیتهاست.
- بله من جنس بازی شما را خیلی دوست دارم و لحن بازی شما و خیلی دوست دارم که تو یک کاری با هم دیگه همبازی بشیم.
- تو رو خدا؟! ببرید ما رو آقا.
- اختیار دارین.
- ما مخلصیم.
- راستش اینه که من نمیدونم یه فیلمنامهای به دست شما رسید یا نه؛ من میخواستم بسازم. جسارت کردم قبل از سعید، بند را گفتم! اگر در واقع آقای مدیری نشود من نمیتونم اصلا این رو بسازم و قصهی یک آدمی بود که زنش خواب میدید که یک نفر را کشته.
- آهان.
- و تو بیداری میومدن سراغش؛ فیلمش هم داشتند و میگفت آقا من خواب دیدم! میگفتند غلط کردی، فیلمش هم داریم! بیا ببریم خیلی موضوع عجیب غریبی داشت و فکر کردم که شما...
- اسمش چیه؟
- اسم این بود. مو مشکی یا مو طلایی کدومو بیشتر دوس داری؟
- همین؟
- چون این توی خواب ...
- فیلمنامه کامل بود؛ اون چیزی که فرستاده شد؟
- بله
- بله آقای قاسمعلی در واقع نویسندهاش بودند.
- همین فردا میخوانمش.
- مخلصیم البته نمیدانم سرنوشت اون فیلمنامه به کجا کشید چون وقتی دیدم که از شما در واقع خبری نشد، دیگه گفتم مثل چی باید فیلم بسازم!
- نه اصلا این فیلمنامه که میگین به دست من نرسیده اگرنه خیلی
- اون آدمی که نرسانده!
- آره اون رو باید پیدا کنیم الان دیگه فیلمنامه مهم نیست.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
- اون خانمی که توی فیلم کشته میشد مو طلایی بود و ما قرار بوده است اصلا این رو بریم خارج از کشور اونجا ضبط کنیم.
- آهان!
- و خانومش موهاش مشکی بود برا همین موطلایی و مو مشکی کدوم رو بیشتر دوست داری؟
- همه حرفهای شخصیمون رو داریم اینجا میزنیم. ببخشید تموم شد. باید ولی حالا، گفتین که بنایی کردین، پیتزافروشی کردین ..
- آهان اینا رو هم میدونین؟
- بلال فروختین، آژانس بودین، چلوکبابی داشتین.
- بله پیتزافروشی داشتم، ولی تو چلوکبابی هم کار کردم زمان دانشجویی.
- و خیلی مسیر زیادی را طی کردین تا باز به این حرفه رسیدین. در گروهای مختلفی در این حرفه کار کردین!
- بله بله و از شاید بد روزگار؛ یعنی خیلی آدمه مثلا اینجوری نیستم که من همه کار بلدم؛ نه از ناچاری و برای ادامهی حیات و ممات و معاش زندگی و درسی که میخوندم تو دانشگاه مجبور بودم که تن به هر کاری بدم. برای این که روزمرهی زندگیم اتفاق بیفته. تقریبا همهی ماها شاید یک دورهای این کار را کردیم و به نظرم پدر پولدار داشتند خیلی چیز بدی نیست! واقعیت اینه که هست من به این چیزی که اتفاق افتاده برام؛ خیلی نمینازم.
- شما میتونستی مثلا در آکسفورد تحصیل کنی بعد الان یک جراح مغز و اعصاب خوب باشی.
- ولی واقعیت اینه که خدا را شکر میکنم بابت تمام همتی که خداوند به من داد و تلاشی که بیوقفه انجام دادم، امروز به دوستم میگفتم من فرصت اشتباه کردن تو زندگیم رو هیچوقت نداشتم. یعنی ممکن است اشتباه کرده باشم، قطعا هم اشتباه، ولی این فرصت رو برای خودم قایل نبودم هیچ گاه؛ یعنی همیشه فکر میکردم که باید درست بزنم به هدف.
- فرصت اشتباه کردن اصلا نداشتم نه به خودم دادم که گمانم که این یک شانس برای من بوده، تا همین جا هم در هر سطحی که هستم به هر صورت کنار شما واقعا برام افتخاره.
- قربونتون برم بعد در تئاتر
- بله من از سال ۶۹، ۷۰ هنرجویی کردم توی تئاتر و بودیم دیگه.
- تئاتر رو همچنان دارین ادامه میدین؟
- ما پارسال یک تئاتر روی صحنه بردیم که عروس مردگان "تیم برتون" بود و یک تئاتر موزیکال باشکوه، از این چیزا بود من اون نقش رییس دنیای مردگان را بازی میکردم. بله بله؛ پارسال ما این تئاتر اجرا کردیم.
- سه سال پیش آمدی دورهمی یادتان است که گفتیم که زود عصبانی میشوید آنها گفتید من زود عصبانی میشوم و دارم روی خودم کار میکنم چه کار کردید روی خودتان؟
- خیلی کار آقا!
- و الان دیگر زود عصبانی نمیشوید؟
- نه راستش!
- چقدر خوب، آره از یک جایی به بعد دیگر آدم احساس میکند که فرصتی برای عصبانیت اصلا در این دنیا وجود ندارد. خیلی کار کردم، خیلی کار کردم. من تقریبا هشتاد درصد موفق بودم.
- چقدر خوب!
- آره آره؛ واقعا هم سن و سال، هم اینکه به هر صورت هر سن و سالی اصلا حرف بی خود دارم میزنم!
- من ۴۵ سال دارم.
- من چهار و هفت سال دارم ولی وارد هفتاد و هفت سالگی شدم!
- پنجاه و دو هستید
- پنجاه و دو بله.
- ۴۷ سال.
- اسفند ۵۲.
- با این همه سن، دیگر اصلا عصبانی شدن معنی ندارد.
- ولی اصلا بهم نمیاد خیلیها هم گفتند
- وقتی عصبانی می شدید چه میکردید؟
- فقط داد میزدم
- داد می زدید؟
- یعنی بیاحترامی یادم نیست که بکنم!
- لطمهی فیزیکی به کسی وارد نمی کردید؟
- اصلاً و ابدا؛ نه خیر؛ ولی داد می زنم داد میزدم!
- آهان شاید یکجور تخلیه آن در واقع کنشی هست که در داخل انسان اتفاق میافتد. خب هرکسی یکجور تخیلهاش میکند. من با داد زدن این کار را میکردم.
- اصلا از یک سنی آدم داداش نمیاد.
- نمیاد اصلا زورت نمیرسه در حقیقت.
- اصلا فشار میاد یعنی اصلا نمیشود داد زد!
- آن 50 سالگی هست ولی...
- آره.
- ممکن هست در چهل وشش هفت سالگی هم این اتفاق دیده بشود و ازدواج؟
- بله دیگر ازدواج که یک دختر نازنین به نام باران که خیلی دوران عجیبی را م با هم داریم طی میکنیم. خدا واقعا باید یار و یاور خانوادههایی که در این زمانه زندگی میکنند و نوجوان دارند باشد.
- چند سالش هست باران؟
- 15سال.
- 15 سال، عزیزم خیلی دختر خوب و نازنینی؛ واقعا من خیلی دوستش دارم. همه پدر مادرها قاعدتاً بچه ها را دوست دارند، ولی خیلی کار سختی داریم همه ما؛ در این دوره که بچه را حتی با خودش تنها نمیتونی بگذاری. یعنی یک جوری که با خودت میگویی چرا نگرانی؟ آن که در اتاقش هست و تنها است!
- در یک نگاه عاشق شدید گفتید؟
- بله.
- و یکبار دیگر آن را بگویید.
- واقعیت چی بگم؟ آخه نه؛ هیچی هیچی نه؛ هیچی هیچی؛ اگر برگردید زندگی خیلی سخت هست آقای مدیری!
- اگر به عقب باز به همان دوران برگردید باز ازدواج میکنید؟
- عرض کردم ببینید ما محصول زمان خودمان هستیم. من همیشه اِبنُ الوَقت بودم. اِبنُ الوَقت به معنای بد نه! به معنایی که تو در آن زمان تصمیم میگیری؛ در آن حالت، در آن احساسات، در آن وقت با تمام ویژگیهای اقتصادی، اجتماعی، نظامی کشور حتی و تو و تویی که آن پرسونالتی را داری و میتوانی تصمیم بگیری در آن لحظه که آن تصمیم را گرفتم و اگر آدم باهوشی باشم جوابام را گرفتم. الان واقعیت این هست که وقتی به آن دوره برمیگردم نه درمورد ازدواج در مورد همه چیز واقعا
- نه من الان فقط دارم درمورد ازدواج حرف میزنم!
- آقای مدیری همه چیز و من الان از زندگیام بسیار راضی هستم.
- خیلی خوب بودجه نظامی آن زمان درازدواجت تأثیر داشت؟
- نه ولی جنگ!
- جنگ آهان.
- ما حاصل یک جنگی هستیم، بالاخره تأثیر مثبت یا منفیاش روی آدمها هست. همه ما یکجورایی بچههایی که هم دوره من هستند یک جورایی جانباز محسوب میشوند. 5 درصد را که همه ما داریم، یعنی بحث روحی را من دارم عرض میکنم از موشک بارانی که آن زمان اتفاق میافتاد تا مسائلی که آن زمان، من یک فیلمی را آن روز در همین فضای مجازی دیدم که یک گردان از روی 5 تا آدمی که من میتوانم فرماش را بروم بچه ها آمادهاید ببخشید 5 نفر رفتند در رودخانه و ایستادند اینجوری و یک گردان از روی این ها رد شدند!
- آره پل درست کردند.
- پل درست کردند 5 نفر با بدنهایشان و یک گردان از روی این آدم ها رد شد.
- اره ما چه چیزهایی دیدیم.
- چطوری اینها را ببینی و تأثیر روحی در تو نگذارد؟!
- بله.
- من اصلا نه به مسلک؛ نه به هیچی کاری ندارم؛ حالا میتواند اعتقاد داشته باشد، اما خیلی چیزها هست، ما نسلی هستیم که خیلی چیزها را دیدیم.
- آره واقعا خیلی چیزهای عجیب و شگفتانگیز! الان اگر برگردید به دور بازم درمورد؟ نه نه بازم ازدواج؟ آهان نه این را پرسیدم باز هم همین حرفه را، باز هم همین حرفه را وارد همین حرفه میشوید همین مسیررا میروید؟
- فکر میکنم یک بخشی از این حرفه را شما بهتر میدانید مربوط به ذات و روح آدم است. اصلا خیلی ربطی به کاسب این دنیا ندارد. اینکه تو حساب، کتابی در کار نیست، واقعا یعنی روزی که من وارد این کار شدم و فکر کردم که میتوانم روی صحنه باشم اصلا به تنها چیزی که فکر نمیکردم، این بود که این کار ممکن است شغل من باشد! فکر میکردیم که چقدر جالب است که مثلا روی صحنه تئاتر یک نقشهایی را بازی بکنیم! یک عده از مخاطبین هم بیایند بنشینند ما را نگاه بکنند و دلمان هم خوش بود. به چهارتا دستی که برایمان میزدند و کیف میداد! همین برایمان کافی بود. ولی یک زمانی آمدیم رفتیم دانشگاه بعد دیدیم اِ پول دارند به ما میدهند! میگویند بیا این نقش را بازی کن؛ یک پولی هم بهت میدهیم! گفتیم اِ بده! بعد دیدیم پولِ یک جوری شده که میشود باهاش زندگی را گذران کرد. گفتیم خب دیگر کار دیگری نکینم؛ همین را ادامه بدهیم. بعد یکهو شدیم حالا بازیگر یا هر چیز دیگری.
- اصلا به واسطه همین کارآفرین شدید؟
- کارآفرین شدیم. الان یکجوری هست که یک فیلمی را شروع میکنیم هفتاد تا هشتادتا آدم میآیند سر آن فیلم؛ ولی راستش این هست که من همچنان آمادگی این را دارم که یک روزی این کار اصلاً تمام بشود؛ برای من. هرکسی ممکن است این اتفاق در این حرفه؛ بخصوص مخصوصاً این اتفاق بیافتد و خوب تمام! دیگر باید بریم یا بنشینیم خانه یا یک کار دیگری بکنیم.
- بسیار خوب، میگویند آدمهایی که کمدی بازی میکنند آدمهای جدی هستند؟ برعکس نه؟
- بله بله خود شما استاد هستید من دیگر چی بگویم. فکر میکنم اینجوری هست. یعنی من عموماً وقتی جایی هستم سعی می کنم حال خوبی داشته باشیم با همه، ولی در درون خودم همیشه در فکر هستم.
- آره این شاید ذات کمدی است که خیلی جدی است.
- آره من خیلی گریه میکنم. الان وقتش نیست این حرفها؛ ولی آره واقعیت هست.
- خیلی خوب، چندتا سوال میپرسم با بله و خیر هست.
- آره سخته.
- نه سوالهای راحتی هست، آدم صفر یا صدی هستید؟
- نه
- نه؟
- نه واقعا.
- خوش شانس هستید؟
- نه. نه شانس چی هست آخه، شانس به معنای اینکه تو داری میری یهو مثلا یک کیسه پر از زر میافتد در بغلت، به این معنا نه، برای هر آنچه که دارم تقریباً سختترین چیزها را متحمل شدهام. اگر این اسمش شانس هست من آدم خوش شانسی هستم، ولی اگر داری میری همینجوری یکهو دستتو میگیرند و میبرند روی صحنه و جایزه بهت میدهند اصلاً من یک چنین آدمی نیستم.
- بله، آره همین؛ درواقع بله یا خیر بود. ولی یک ذره درشتتر، خودت را با کسی مقایسه کردی؟
- از این کار خیلی بدم میآید. چون همیشه تو میبازی
- اعتقادی به بله یا خیر نداری؟
- نه.
- نه.
- نه ببخشید.
- تا حالا حق شما را خوردند؟
- بله.
- وقتی از کسی خوشتان نمیآید ظاهر را حفظ میکنید؟
- نه.
- نه؟
- نخیر.
- آدمی هست که به عنوان رقیب بهش نگاه بکنید؟
- در چی؟
- در حرفهتان؟
- میخواهم راست بگویم چرا میخندید، نه.
- نه در زندگی چی؟
- نه.
- نه، تا حالا کسی را زدید؟
- بله.
- بله، انتقادپذیر هستید؟
- بله.
- بله.
- الان حال فعلیام را دارید میپرسید دیگر؟
- نه. نه.
- درکل؟
- کلاً .
- خوب الانم را بگویم دیگر؟
- چرا؟
- ممکن بود انتقادپذیر نبودم ولی الان هستم.
- نه الان منظور الان هست.
- بله انتقادپذیر هستم.
- بله و اعتیاد خاصی دارید؟
- نه.
- نه اصلا اینجوری کردن مدام هم یک اعتیاد هست منظورم هر اعتیادی
- نه خودم نمیدانم درمورد اینا حالا هرچیز دیگری اما نه
- نه؟
- نه بگویم حالا این نه و بله.
- بله.
- واقعا نمیدانم این خوب هست یا بد هست من به هیچی وابسته نیستم به طور حیرت انگیزی.
- یعنی چی؟
- یعنی هیچی، از من بگیرید هر چیزی را واقعا اصلا احساس نمیکنم که حالم بد شد.
- ز هر چه رنگ تعلق بگیرد آزاد هست به این معنی؟
- حالا ذاتی هست واقعا مثلا سیگار، نمیدانم حالا آنهایی که با من بودند میدانند اصلا خیلی وابستگی به یک چیزی که من را اسیر کند واقعا ندارم.
- یک استثنا هست بگویید؟
- باران.
- راجع به این واقعا فکر کردم یک پست گذاشتم در صفحهام گاهی یک چیزهایی ما را به این دنیا وصل میکند.
- بله
- یا پینه میزند ما را به دنیا در گذر زمان. باید یاد بگیریم که اینها واقعا فقط یک وصله هست .
- آهان.
- شاید باران؛ بل؛ه نقطه ضعف تمام.
- فرزند اساساً.
- نقطه ضعف هست واقعاً برای هر پدر و مادری.
- بله درست میگویید.
- در خیلی از کارهای آقای کاهانی عزیز با هم همکار بودیم دستیار بودید و
- بله.
- سینمای کاهانی هم فضای خوب خیلی خاصی دارد، تأثیر گرفتید از سینمای آن؟
- شما فیلم مصادره را ندیدید یا دیدید نمیدونم؟
- حتماً دیدم.
- تأثیر دارد.
- بله.
- من دستیار آدمهای بزرگی بودم. از خانم درخشنده تا سامان سالور؛ رضا کاهانی، بالاخره اینها هرکدام سبک فیلمسازی خودشان را دارند. من سالها دستیاری کردم. وقطعاً از آنها چیزهایی را گرفتم ولی سعی میکنم همیشه روش خودم را به کار بگیرم. آن چیزی که فکر میکنم درست هست را به کار بگیرم.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
- بله در این روزها که خانهایم و شرایط عجیبی هست چه کار می کنید؟ چه حالی دارید؟
- واقعیت این هست که خیلی فکر کردم راجع به این و دیدم که خیلی بد هم نشد انگار!
- آهانو
- یک کسی باید میبود که به جهان یک استاپی میداد، یعنی میگفت آقا وایستید دیگه! چه خبر هست؟ آخه از اینجا، استرالیا، از استرالیا به ژاپن، به امریکاف از امریکا به عربستان؛ از عربستان به افغانستان، هی درتکاپوی اینکه ما باید یک کاری بکنیم و هی عقب داریم میافتیم! همه انسان را دارم میگویم و انگار یک کسی استاپی به این همه داد! آن استاپ اتفاق افتاد، میدانید من حالا یک چیزی که خواندم جو زمین برگشته به سال هزار و نهصد و نود، یعنی سی سال؛ اتمسفر جو برگشته عقب! دیدهایم دلفینها برگشتند!
- تمام حیوانات حاشیهی همهی شهرهای بزرگ آمدند
- در شهر هم همینطور است.
- دیگر نمیترسند مثلا از انسان.
- من یک آماری دیشب از یکی از دوستان چلوکبابدار گرفتم که مصرف گوشت پنجاه درصد آمده پایین! خوب این خیلی چیز باحالی است. به نظر من اینکه انسان گوشتخواری؛ که هر روز کباب و استیک و فلان خیلی خوشمزه است من خودم اصلا میمیرم برای کباب. ولی واقعیت این است که یک جایی هم آقا بسه دیگر چقدر آخه میخورید واقعا!
- آره.
- اما دلم هم برای یک انسانهایی درواقع میتپد و حالم واقعاً هر رزو و هرشب گرفته است. برای آنهایی که روزمرهشان را از طریق کار روزانه درواقع درمیآوردند، ماها هر کداممان باید به سهم خودمان اگر دستمان میرسد بهشان کمک بکنیم.
- چه پیشنهادی برای این دارید؟
- من فکر میکنم هرکسی به دور و ور خودش نگاه بکند، ببینید اینکه ما همه چیز را از حکومت و دولت بخواهیم تا یک جاییاش واقعاً درست است. باید بالاخره دولتها حکومتها کمک بکنند ولی دریک اوضاعی که مملکت ما بالاخره خوب یا بد؛ من نمیدانم دارد. من فکر میکنم ماها خودمان اگر به دورو بر خودمان نگاه بکنیم اگر دستمان می رسد حتی به میزان کم میتوانیم دست یک آدمی را که میدانیم با روزمره زندگی میکند بگیریم. اصلا هم لازم نیست داد بزنیم جار بزنیم یک چیزی هم، من زیاد حرف زدم؟
- نه نه اصلاً!
- یک چیزی هم فکر میکردم که، میدانید که چرا آمریکا و اروپا الان خیلی اوضاعشان خراب شده؟ داشتم به دوستان میگفتم که بهخاطراینکه آنها ندیدند! واقعاً ماها ایرانیها عادت داریم که انباریهای خونهمان در بدترین شکل دوتا کیسه برنج همیشه هست
- همیشه هست اره.
- در فریزرمان را باز میکنیم گوشت، مرغ، فریز میکنیم اما آمریکاییها اینجوری نیستند، شما باورتان میشود مثلاً پنجتا مرغ اروپایی رفته خرد کرده جوجه کبابی فریز کرده! از صبح مثلاً
در سوئیس، مثلا درسوئد؟
- انگلیس تهش دوتا پنیر دوتا آبمیوه هست یک شیشه شیر هست فلان. نه فلان نان، آقا نان سنگک هفتتا میگیریم فریز میکنیم. آخه برای همین هست که
- یک طبقه فریزرها فقط نان هست. سبزی قرمه سبزی آقا !
- یکدفعه سیتا نان سنگک
- آره مثلاً 15تا بسته قرمه سبزی از تابستان سرخ کرده به خدا! لوبیا! آخع آدم لوبیا را میزراه در فریزر! درحالی که همه اینها تازهاش خوب است! اصلاً سبزیجات چرا باید در انباری آقا؟ نیست! اگر نیست بگویید دوتا کیسه برنج ده کیلویی حداقل! رفیقم میگفت سیصد کیلو برنج در انباری داشتند! سیصد کیلو؟!! آخه واقعاً میخوای چیکار؟ این هست که ما بحران زده نمیشویم به حول و قوه الهی گرفتارند! ولی خوب کاشکی کاشکی واقعاً در خانه همه ایرانیها اینجوری بود.
- نیست!
- کاشکی بود.
- همه نیست، ولی آن کسی که دوتا کیسه برنج دارد الان وقتش هست که یک کیسه برنجش رابه نظرم ببره به آن بده.
- بله
- به خدا من باز زیاد حرف زدم؟
- نه نه اصلا .
- یک کلیپی دیدم چینی بود یک پیرمرد خیلی فقیر بود با لباسهای بسیار مندرس. نشسته بود گوشهی یک جایی داشت یک غذای کوچیکی میخورد. یک آقایی ازش خواهش کرد که پول داری به من بدهی؛ من گرفتار هستم. این سهتا چهارتا لایههای، دوتا ده یوئانی بود مثل اینکه؛ یکیاش را داد به آن یکیاش را پهلو خودش گذاشت. بعد بهش گفت میشود من غذا هم نخوردم! دوباره یک ساندویچ کوچولو داشت داد به آن. و اصلا تو بگی یک کلمه حرف زد! بعد این درآورد هزاریوئانی پنج ششتا بهش داد و قبول نمیکرد و گریهاش گرفت آن پیرمرد. ببینید من با آن اشک ریختم احساس کردم که دل بزرگ داشتن به پولدار بودن نیست، ببخشید زیاد حرف زدم. شعاری هم
- نه نه اصلاً خیلی هم زیبا.
- امیدوارم که ماهم دلمان بزرگ باشد.
- و تازه ما در ایران؛ ما که مردمی هستیم به نظرم که در شرایط بحران همیشه خودمان به داد خودمان میرسیم.
- آره همینطور هست.
- در سیل؛ در زلزله؛ در کرونا؛ در دورانهای مختلف.
- آقای مدیری کجا در کدام مملکتی دیدهاید طرف زیرزمینها حالایک جاهایی که اصلا ربطی، بابا سالنهای تئاتر تبدیل شده به ساخت ماسک، این همان مردم هستند نشستند دارند ماسک درست میکنند. مایع ضدعفونی درست میکنند. هیچ جای دنیا به نظرم
- درست.
- این نیست و در این مورد ما بی نظیریم، همه چیزمان با هم دیگر اتفاق میافتد. بسیار عالی البته سوالی که نیم ساعت پیش پرسیدم
- یادم نیست!
- با بله یا خیر بودها. این پاسخش این، نه شوخی میکنم.
- ببخشید معذرت میخواهم.
- شوخی میکنم نه اصلا؛ دیگر بله یا خیر تمام شده بود.
- من زیاد حرف میزنم شرمنده!
- نه خواهش می کنم اختیار دارید.
- چندتا اسم میگویم به آنها امتیاز بدهید.
- آهان از یک تا ؟
- ده. ده مثلا.
- بین این دوتا اسم. مهران احمدی و مهران غفوریان؟
- الان به چیی باید امتیاز بدهم؟
- به یک کدوشون باید امتیاز بدهید.
- خوب خیلی آدم بانمکی هست مهران غفوریان. من اصلا هیچ هستم درمقابلش.
- مهران احمدی، مهران رجبی؟
- دماغ خوبی دارد مهران رجبی، ولی ببینید در رئالیزم فوقالعاده هست مهران رجبی.
- اصلا معنای رئالیزم هست خیلی واقعی هست و تمام رمز و راز موفقیت، آخه تمام آدمهایی هم که اسم میبرم بسیار آدمهایی بانمکی هستند واقعا من
- مهرانها را میگویم
- آهان همان
- مهران احمدی، احمد مهرانفر
- احمد، احمد بسیار بچه دلانگیزی در رفاقتی. اصلا آدم آرام؛ تمیز؛ خوب؛ مرتب؛ بعد رفیق
- چرا دورهمی نمیاد؟
- نمیدانم بهش گفتند یا نه ولی به هر حال میدانید یک مقدار حضر دارد احمد مهرانفر. مثل من آدم پرحرفی نیست.
- آهان.
- شاید از این نظر من یک مقدار پرحرفترم ولی احمد نه، خیلی بچه آرامی هست. یعنی وقتی باهاش هستیم ثلاً یک جایی میرسد که بعد نیم ساعت سکوت میشود همه چی، تمام میشود.
- آره.
- به هرحال خیلی خوشحال میشویم افتخار میکنیم که احمدجان مهرانفر مهمان دورهمی باشند.
- واقعا یکی از بهترین تیپسازها در هنرپیشهها به نظرم احمدمهرانفر هست.
- بله.
- درست تیپسازی میکند.
- بله، مهران احمدی، مهران رنجبر.
- آهان من باهاش همبازی بودم در آوای باران، سوسکتوله معروف بود دیگر؛ یادتان هست؟ و بسیار بچه مستعد! اصولاً لرها خیلی آدمهایی هستند که
- اهل کجا هستید؟
- من تهران متولد شدم ولی نیشابوری هستم.
- مهران رنجبر لر هست، لر بروجرد هست فکر میکنم بله.
- آدمهای گرمی هستند؛ آدمهایی هستند که دوست دارند درواقع یک جایی که هستند فضا رو، و من خیلی دوستش دارم مهران رنجبر را.
- بسیار خوب مهران احمدی، مهرانه مهین تراپی؟
- بسیار خانم باکلاسی هستن! هیچوقت ایشان را از نزدیک ندیدم، همبازی نبودیم، میدانم که هیچ وقت ازدواج نکردند و
- ازدواج کردند!
- ازدواج کردند؟ خبر ندارم؟
- یک سوال ما را از ایشان سوزاندی از ایشان کلا فکر کنم آره آره شنیدم و بسیار خانم باشخصیت و با شرم آنجوری که من شنیدم و درواقع این بهانهایی بود برای اینکه خواهش کنم سرکار خانم مهین ترابی مهمان ما در دورهمی باشید. این خودش الان یک تعلیقی افتاد که ازدواج کردند. بالاخره ولی دیر شاید ازدواج کردند.
- البته نمیدانم.
- به من چه اصلاً.
- اشتباه گفتم حالا خودشان میآیند و توضیح میدهند.
- ما که ازدواج کردیم، ما ازدواج کردیم مهران احمدی، مهران احمدی. آهان خودم با خودم> من خودم از خودم کمتر هستم! من خیلی توانمندیم بیشتر از چیزی هست که هستم و احساس میکنم. گاهی تنبلی میکنم گاهی کاهلی میکنم. کم میخوانم آقای مدیری! کم میبینم، کم فعالیت میکنم همه ماها اینجوری هستیم. خوب هست که از خودمان حداقل جلو بزنیم.
- بله.
- یا حداقل هم تراز خودمان بشویم. من از خودم کمتر هستم.
- اگر برگردید به گذشته چیزهایی هست که پاکش بکنید از زندگیتان؟
- حتماً بله؟
- یک سوال مهم حالا که این را گفتید به نظرم آمد که آن ایدهآل آن نقطهایی که دوست دارید به آن نقطه برسید چی هست کجاست؟
- در من اصلا این را خیلی کلی دارم فکر میکنم بهش به یک جایی که درواقع به اندازه شعور هر انسانینه حالا کمالگرا باشم ولی احساس میکنم از شعورمان شاید یک قدم عقبتریم یا چند قدم. من چندقدم قطعاً عقبتر هستم، شعوری که به هر صورت اوجب واجبات هست به نظر من، از آن احساس میکنم عقب هستم دیگر. چیز دیگری را، زندگی داریم میکنیم. دیگر مگر چقدر باید پول داشته باشیم تا الان حالا چقدر پول دارد نه؟ به خدا ما بعد از ببخشید درددلی هست، بعد از سی سال بیست و نه سال، بالاخره کارگری کردن در این حرفه، یک خانه داریم یک ماشین داریم بالاخره زن و زندگی و.. خوب این را که هر کسی بالاخره باید وقتی کار میکند داشته باشد یا اگر ندارد بالاخره یک اتفاقاتی شاید باعثش شده و آن حرف که خیلی ما آدمهای آنچنان پولدار واقعاً نیستیم و این جدیداً سیلبریتی و این چیزهایی که مدشده و قصدی این کار را کردند به خاطر اینکه ببخشید حالا اینها ممکن هست اصلاً پخش نشود!
- نه چرا خواهش میکنم به خاطراینکه بین مردم و هنرمندان یا سلبریتیها به قول وضعم خیلیها اختلاف بیندازند دور نگه دارند اینها را. ماها میدانیم چرا این کار را بعضیها میکنند! مقایسه میکند آقای مدیری را با یک آدمی که تاکسی دارد و بعد میگوینداین آقا با بیاموی مالیات نمیدهد، این آقا با تاکسی مالیات میدهد. اصلاً چرا مهران مدیری را باید با یک تاکسی، با یک دوست بسیار محترم همشهری هموطن بسیار محترمی، که تاکسی دارد، برای چی اصلا باید این مقایسه انجام بشود؟ او شغلش یک چیز دیگر هست! ایشان کاراش یک چیز دیگر هست! اصلا ولی این مقایسهها را بعضیها میکنند که از آب گلآلود ماهی بگیرند به نظر من، ما درمجموع یک چیزی به شما بگویم اگر اشتباه میکنم شما تصحیح بکنید من را
- خواهش میکنم.
- ما در مجموع بازیگرهایی که در سینما و تلویزیون دارند به صورت حرفهایی کار میکنند اعم از خانم و آقا بالای هفتاد نفر نیست ما کل بازیگرهای سینما و تلویزیونمان آنهایی که دارند حرفهای این کار را، یعنی زندگیشان معاششان از این راه دارد میگذرد هفتاد نفر هست؛ خوب میخواهید دوستان ما گورمان را دور از جان شما گم بکنیم برویم و ما خاطرهسازی داریم میکنیم برای یک یا دو نسل یا سه نسل و این ضمن اینکه معتقد هستم همهی ماها اشکال داریم همه ماها اشکال داریم، اصلاً کی گفته که مهران احمدی یا هر کس دیگری در این حرفه الگو جامعه هست؟ کی همچین ذهنیت بدی و دروغی را در جامعه رواج داده؟ شما این ادعا را دارید؟
- هرگز.
- ندارید. هیچ کداممان نداریم. ما الگوی خودمان هم نیستیم! ما خانواده خودمان را هم نمیتوانیم آنجوری که واقعا درست هست ببریم جلو! چرا این اختلاف را میاندازید برای اینکه بگویید این آدم، ببخشید
- خواهش میکنم خیلی هم عالی
- حرفهایم را زدم
- بله و چه دل پری داشتی؟ میدانم.
- اذیت میشویم آقای مدیری، خیلی اذیت میشویم. خیلی خیلی زیاد من پست میگذارم راجع به مثلا بهار؛ بعد میآیند زیر پست مینویسند تو برو مالیاتت را بده! بابا ما مالیات راجع به یک مسئله، برو بابا مالیات بده برو بابا! بعد دوستان من از همین تریبون اعلام میکنم ما مالیات میدهیم! آقا از کدام دوربین بگویم؟ ما مالیات میدهیم! ما مالیات میدهیم! بچهها میدانید چجوری؟ الان میگویم. چجوری یک مالیات مستقیم داریم یک مالیات غیر مستقیم داریم، مالیات مستقیم چجوری گرفته میشود؟ یک کسی حقوق داره ازش مالیاتی میگیرند! تازه اونم توی یک در واقع رنجی یک محصولی تولید میشود. محصول اکران میشود یا عرضه میشه در بازار، از آن محصول وفروشش مالیات میگیرند. ما فیلم سینمایی که بازی میکنیم وقتی میرود اکران میشود از فروشش مالیات میگیرند ما مالیات میدهیم. یک تهیهکننده آقای مدیری رو میخواد برای یک فیلمی؛ آقای مدیری میاد میگه ببخشید ده میلیون تومان. مثلا برای فیلم مثال هست. دیگر بعد مرد میگویند مالیاتش هم هست. میگند خوب چند درصد هست؟ پانصد تومان پنج درصد میگه ده و پونصد. تهیهکننده میگوید باز هم از جیب همین مردم می رود. باز هم از جیب همان تهیهکننده میرود. بنابراین این شیوه نامردانهای که شما مالیات نمیدهید کلاً هفتاد نفریم و مالیات میدهیم دوستان.
- بسیارعالی، خیلی خوب.
- حالا نمیدانم اینها اصلا پخش میشود؟
- چرا که نه؟ چرا نمیشود؟ به هر حال نظر هرکسی که اینجا مهمان است محترم است و پخش میشود. چندتا کلمه بپرسم؟
- بله بله.
- حستان را با یک کلمه یا جمله بگویید؟ یوری گاگارین؟
- یوری گاگارین؟ انسان جسور عجیب غریب! مگر میشود اصلاً؟
- پزشک؟
- من طبقه دومی هم میروم سرم گیج میرود!
- اره.
- پزشک؟
- پزشک و پرستار. مخصوصاً در این دوره که بسیار قابل احترام هستند و دمشان گرم!
- بله. دون کامیلو؟
- آهان دون کامیلو. یک نمایشنامهای بود که ما اجرا کردیم البته از روی شخصیت واقعی دون کامیلو، که یک داستانهایی مربوط به دون کامیلو است. نمونه بارز یک آدم بیشعور
- تلویزیون؟
-کرسی مدرنیته است به نظرم، یعنی کرسی به عنوان نماینده! درواقع مدرنیته که از آنجا میشود همه چیز گفت و همه القاهایی به جامعه بشری انجام داد.
- موسیقی؟
- تصور دنیای بدون موسیقی برای همه ماها خیلی تصور باطلی است.
- غیرممکن است؟
- بله به نظرم با اینکه من خودم خیلی زیاد از موسیقی سر در نمیآورم.
- خسته شدید؟
- نه خیر من در خدمت شما هستم.
- چیزی هست که من نپرسیده باشم بخواهید اینجا بگویید؟
- اختیار دارید.
- راجع به هرچیزی.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
- نه واقعاً امیدوارم درد و بلا برود، امیدوارم روزهای خوب و خوش بیاید، اما فراموش نکنیم که چه دورانی را گذراندیم یا گذراندم من خودم را میگویم که امیدوارم فراموش نکنم! حداقل تا دوهفته یادمان نرود چون به شدت فراموشکاریم. آره چون انسان دچار روزمرگی میشود و باز
- آره.
- روزهایی که خیلی سخت هست خیلی دوران سختی را داریم میگذرانیم. درد و بلا انشالله از همه دور بشود برگردیم به روزهای خوب و بسیارعالی.
- و سوال آخر احساس خوشبختی دارید؟
- از قبل بیشتر، بله. بله. از قبل بیشتر. و امیدوارم روز به روز این احساس در من بیشتر بشود. نه به واسطه اینکه دارم پولدارتر بشوم نه من هیچ تغییر مالی در من اتفاق نیافتاده است، وسعت آن خوشبختی که دردرون هر انسانی هست امیدوارم که همیشه بیشتر و بیشتر بشود.
- بله، مهران جان احمدی خیلی دوست داشتنی مهربان، پراز احساس و خیلی خیلی فوقالعاده هستند. اول خیلی ممنونم که امشب دوباره به ما افتخار دادید به ما انرژی دادید و یک گفتگو خوب با هم داشتیم. امیدوارم همیشه سلامت باشید هم شما هم خانواده و بهترین آرزوها را دارم. برای شما و همه حضار گرامی.
- خیلی ممنونم.
- مچکرم.
بله سلام و وقت بخیر خدمت همهی حضار و امیدوارم که برنامه ی دل انگیزی داشته باشیم. به من تاکید کردند که خودتو ول کن!
- کی این را گفت؟
- گفتند دیگه.
- و منظورش چیه؟ مگه میخوای آمپول بزنی؟
- من فقط گفتم چشم.
- خیلی ممنونم.
- من رهاشده، در اختیار شما هستم.
- خیلی ممنونم. دست و پا اصلا باز باز!
- خیلی ممنون متشکرم.
- مخلصیم زنده باشید.
- این روزا خب خیلی همه دوباره سریال پایتخت را بسیار دوست میداشتند و حضور مجدد و برگشت شما هم بسیار جذاب بود چه شد که دوباره پذیرفتی؟
- خب من یادمه که داشتم مرور میکردم من توی برنامه دورهمی که چند سال پیش، سه سال پیش اتفاق افتاد، اون جا گفتم راستش دیگه پایتخت به نظرم من دیگه نباید باشم و دلایل خودم را داشتم. بعد از اون خیلی مورد عنایت قرار گرفتم از طرف مخاطبین پایتخت. عنایت به صورت سرویس درواقع!
- آهان متوجه شدم.
- یعنی میخوام بهتون بگم که یه چال سرویس رفتیم و کامل فیلترها و روغن همه را عوض کردن.
- بله، همهی ما رفتیم در طول زندگیمان، بارها رفتیم روی چال.
- بله بله.
- خودت و همهی یک فامیلی رو میبرن رو چال سرویس و اینا، بعد دیگه دیدم که الان خوب شده، میتونم دو سه سال کیلومتر دیگر با این سرویس که اتفاق افتاد بروم. واقعا نمیدونستم آقای مدیری که مردم این قدر محبت دارند؛ حالا بعضیا محبتشان یک جور دیگه است.
- بله شکلهای مختلف دارد.
- بعد من واقعا دیدم که خیلی دوست دارند و انگار که مثلاً جزو خانوادهشان هست. بعد یاد یک فوتبالیستهایی افتادم که از یک تیمی میروند به یک تیم دیگه.
- چی به سرشان میآید؟
- عنایت دارند مردم در ورزشگاهها به آنها؛ اینجا هم حالا اینجوری عنایت دارند به ما. با این فضای مجازی که هست! و راستش خب گفتم که بیاییم دیگه. آقای تنابنده و آقای مقدم که همیشه لطف دارند دوستان بسیار خوبی هستند با هم صحبت کردیم و قرار شد که دوباره در این سری باشیم. منتها کار سختی بود، بهبود رو که گفته شده بود که مرده و حالا تشیع جنازهاش کردند، دوباره برگرداندش! خیلی کار آسونی نبود. الحق و الانصاف با یک ترفندی که حالا دیدیم برگشت.
- بسیار عالی و گویا که دو الی سه قسمت مانده از ساخت بعدیاش.
- بله ما تا بیست و دو اسفند مقاومت کردیم که کار کنیم. ولی واقعا در یک شرایطی رسیده بودیم که استرس به بچهها انقدر زیاد شده بود واقعا من یک بار از این تب سنجها آوردند روی پیشانیام گرفتند. مثلاً سی و هفت و چهار بود.
- همه پاشیدند از هم.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- دیدم دورم یک لحظه خالی شد.
- آره روی سی و هفت و یک هست که همه می روند.
- آره این چهار بود! بعد اون یارو هم که این را گرفته بود یه لحظه مکث کرد، اینجوری وایستاد تو چشمهای من زل زد گفت طبیعی هستها! اصلا نگران نباش! گفتم آره! ولی بقیه بچهها چندند؟ گفت سی و شش، سی و شش و نیم،
- آره معمولا زیر سی و هفت است.
- بله بله، البته آنها یک درصد درواقع خطایی هم دارد. دوباره زد سی و هفت و دو بود. ولی باورتان نمیشود برای من دیالوگها پرید! یعنی مثلاً مونولوگ ده خطی حفظ کرده بودم از استرس آن زمان هم اینجوری حجم اطلاعاتی که ما از کرونا داشتیم زیاد نبود و نگرانیهایمان بیشتر! ولی با این حساب تا بیست و سه اسفند کار کردیم و خانهی سینما اصلاً نامه داد به خود صدا و سیما که کار نکنید. واقعا خطرناک هست. ببخشید من خیلی توضیح میدهم!
- نه نه خواهش میکنم الان میدانید که سی و هفت و چندین؟ چون من سی و شش و چهار هستم.
- نه این آخه به طبع انسانم ربط دارد من این را رفتم بعد پرسیدم.
- گرمایی هستید؟
- ربط دارد. آره واقعا اینجوری هستند گرماییها. من خیلی آدم گرمایی هستم. ولی از سی و دو، سی و هفت و دو تا چهار متغیر هستم.
- متغیر هستید؟
- همیشه همینجوری بودم.
- خیلی خوب.
- به خدا!
- خوب در این دو سه سال اخیر به طور جدی مشغول کارگردانی هستید فیلم مصادره را ساختید؟
- بله.
- و چی شد؟ فیلمنامهاش از خودتون بود؟
- نه خیر؛ فیلمنامه را آقای علی فرقانی نوشته بودند که اولین نوشتهشان بود در حوزهی سینما و خیلی کار عجیب غریبی هم بوده است. خارج از کشور زیادی داشت. یک پروسهی زمانی مثلاً از سال هزار و سیصد و پنجاه و شیش رو تا دو هزار و دوازده توی فیلمنامه طی میکرد. حال آنهایی که دیدند میدانند کار آسونی نبود. به هر صورت ولی خوب بود.
- مردم دوست داشتند؟
- بد نفروخت!
- آهان.
- به هر صورت ریشهی آن سال ریشه خوبی شد برای مصادره، حدوداً هجده و نیم، هفده میلیارد فروخت. بله الحمدالله بد نبود. به ما که نمیرسد مال تهیه کننده است.
- بله یک فیلم دیگری پارسال ساختید که هنوز اکران نشده؟
- بله پارسال که اسمش هست سگبند و آقای بهرام افشاری بازی میکنند، آقای امیر جعفری هستند.
- به نظر خود شما این فیلم دوم فیلم بهتری هست نسبت به اولی؟
- سبک و سیاقش یک مقدار با مصادره متفاوت است و به نظرم مردمیتر است، به نظرم فیلمی است که مردم باهاش، آن یک کمی سیاسی بود و وارد ماجراهای سیاسی میشد و ولی این یه کمی کف بازارتر هست که من دوست دارم. فیلم را دوست دارم حالا انشالله که مردم هم دوست داشته باشند.
- کار جدی را ترجیح میدین یا نه؟ یعنی اینکه به شما بگن بازیگر کمدی فقط یا ؟
- آره قبلا اینجوری فکر میکردم الان نه، نه الان احساس میکنم که با کمدی خیلی راحتتر میشه با مردم حرف زد و ارتباط برقرار کرد و یه حرفایی تو کمدی میشه زد که توی عالم جدی نمیشه گفت و کسی هم بهش بر نمیخوره و خیلی راحت خیلی چیزا رو میشه گفت و بعد هم میزنیش به شوخی دیگه. راستش اینه که اون توی ادبیات کهن ما هم هست و هرآنچه را که قبلا نمیشد گفت توی طنز بله و در واقع مطایبه میگفتند و میساختند فکر میکنم کمدی روش بهتری برای گفتن خیلی از حقایق و واقعیتهاست.
- بله من جنس بازی شما را خیلی دوست دارم و لحن بازی شما و خیلی دوست دارم که تو یک کاری با هم دیگه همبازی بشیم.
- تو رو خدا؟! ببرید ما رو آقا.
- اختیار دارین.
- ما مخلصیم.
- راستش اینه که من نمیدونم یه فیلمنامهای به دست شما رسید یا نه؛ من میخواستم بسازم. جسارت کردم قبل از سعید، بند را گفتم! اگر در واقع آقای مدیری نشود من نمیتونم اصلا این رو بسازم و قصهی یک آدمی بود که زنش خواب میدید که یک نفر را کشته.
- آهان.
- و تو بیداری میومدن سراغش؛ فیلمش هم داشتند و میگفت آقا من خواب دیدم! میگفتند غلط کردی، فیلمش هم داریم! بیا ببریم خیلی موضوع عجیب غریبی داشت و فکر کردم که شما...
- اسمش چیه؟
- اسم این بود. مو مشکی یا مو طلایی کدومو بیشتر دوس داری؟
- همین؟
- چون این توی خواب ...
- فیلمنامه کامل بود؛ اون چیزی که فرستاده شد؟
- بله
- بله آقای قاسمعلی در واقع نویسندهاش بودند.
- همین فردا میخوانمش.
- مخلصیم البته نمیدانم سرنوشت اون فیلمنامه به کجا کشید چون وقتی دیدم که از شما در واقع خبری نشد، دیگه گفتم مثل چی باید فیلم بسازم!
- نه اصلا این فیلمنامه که میگین به دست من نرسیده اگرنه خیلی
- اون آدمی که نرسانده!
- آره اون رو باید پیدا کنیم الان دیگه فیلمنامه مهم نیست.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- اون خانمی که توی فیلم کشته میشد مو طلایی بود و ما قرار بوده است اصلا این رو بریم خارج از کشور اونجا ضبط کنیم.
- آهان!
- و خانومش موهاش مشکی بود برا همین موطلایی و مو مشکی کدوم رو بیشتر دوست داری؟
- همه حرفهای شخصیمون رو داریم اینجا میزنیم. ببخشید تموم شد. باید ولی حالا، گفتین که بنایی کردین، پیتزافروشی کردین ..
- آهان اینا رو هم میدونین؟
- بلال فروختین، آژانس بودین، چلوکبابی داشتین.
- بله پیتزافروشی داشتم، ولی تو چلوکبابی هم کار کردم زمان دانشجویی.
- و خیلی مسیر زیادی را طی کردین تا باز به این حرفه رسیدین. در گروهای مختلفی در این حرفه کار کردین!
- بله بله و از شاید بد روزگار؛ یعنی خیلی آدمه مثلا اینجوری نیستم که من همه کار بلدم؛ نه از ناچاری و برای ادامهی حیات و ممات و معاش زندگی و درسی که میخوندم تو دانشگاه مجبور بودم که تن به هر کاری بدم. برای این که روزمرهی زندگیم اتفاق بیفته. تقریبا همهی ماها شاید یک دورهای این کار را کردیم و به نظرم پدر پولدار داشتند خیلی چیز بدی نیست! واقعیت اینه که هست من به این چیزی که اتفاق افتاده برام؛ خیلی نمینازم.
- شما میتونستی مثلا در آکسفورد تحصیل کنی بعد الان یک جراح مغز و اعصاب خوب باشی.
- ولی واقعیت اینه که خدا را شکر میکنم بابت تمام همتی که خداوند به من داد و تلاشی که بیوقفه انجام دادم، امروز به دوستم میگفتم من فرصت اشتباه کردن تو زندگیم رو هیچوقت نداشتم. یعنی ممکن است اشتباه کرده باشم، قطعا هم اشتباه، ولی این فرصت رو برای خودم قایل نبودم هیچ گاه؛ یعنی همیشه فکر میکردم که باید درست بزنم به هدف.
- فرصت اشتباه کردن اصلا نداشتم نه به خودم دادم که گمانم که این یک شانس برای من بوده، تا همین جا هم در هر سطحی که هستم به هر صورت کنار شما واقعا برام افتخاره.
- قربونتون برم بعد در تئاتر
- بله من از سال ۶۹، ۷۰ هنرجویی کردم توی تئاتر و بودیم دیگه.
- تئاتر رو همچنان دارین ادامه میدین؟
- ما پارسال یک تئاتر روی صحنه بردیم که عروس مردگان "تیم برتون" بود و یک تئاتر موزیکال باشکوه، از این چیزا بود من اون نقش رییس دنیای مردگان را بازی میکردم. بله بله؛ پارسال ما این تئاتر اجرا کردیم.
- سه سال پیش آمدی دورهمی یادتان است که گفتیم که زود عصبانی میشوید آنها گفتید من زود عصبانی میشوم و دارم روی خودم کار میکنم چه کار کردید روی خودتان؟
- خیلی کار آقا!
- و الان دیگر زود عصبانی نمیشوید؟
- نه راستش!
- چقدر خوب، آره از یک جایی به بعد دیگر آدم احساس میکند که فرصتی برای عصبانیت اصلا در این دنیا وجود ندارد. خیلی کار کردم، خیلی کار کردم. من تقریبا هشتاد درصد موفق بودم.
- چقدر خوب!
- آره آره؛ واقعا هم سن و سال، هم اینکه به هر صورت هر سن و سالی اصلا حرف بی خود دارم میزنم!
- من ۴۵ سال دارم.
- من چهار و هفت سال دارم ولی وارد هفتاد و هفت سالگی شدم!
- پنجاه و دو هستید
- پنجاه و دو بله.
- ۴۷ سال.
- اسفند ۵۲.
- با این همه سن، دیگر اصلا عصبانی شدن معنی ندارد.
- ولی اصلا بهم نمیاد خیلیها هم گفتند
- وقتی عصبانی می شدید چه میکردید؟
- فقط داد میزدم
- داد می زدید؟
- یعنی بیاحترامی یادم نیست که بکنم!
- لطمهی فیزیکی به کسی وارد نمی کردید؟
- اصلاً و ابدا؛ نه خیر؛ ولی داد می زنم داد میزدم!
- آهان شاید یکجور تخلیه آن در واقع کنشی هست که در داخل انسان اتفاق میافتد. خب هرکسی یکجور تخیلهاش میکند. من با داد زدن این کار را میکردم.
- اصلا از یک سنی آدم داداش نمیاد.
- نمیاد اصلا زورت نمیرسه در حقیقت.
- اصلا فشار میاد یعنی اصلا نمیشود داد زد!
- آن 50 سالگی هست ولی...
- آره.
- ممکن هست در چهل وشش هفت سالگی هم این اتفاق دیده بشود و ازدواج؟
- بله دیگر ازدواج که یک دختر نازنین به نام باران که خیلی دوران عجیبی را م با هم داریم طی میکنیم. خدا واقعا باید یار و یاور خانوادههایی که در این زمانه زندگی میکنند و نوجوان دارند باشد.
- چند سالش هست باران؟
- 15سال.
- 15 سال، عزیزم خیلی دختر خوب و نازنینی؛ واقعا من خیلی دوستش دارم. همه پدر مادرها قاعدتاً بچه ها را دوست دارند، ولی خیلی کار سختی داریم همه ما؛ در این دوره که بچه را حتی با خودش تنها نمیتونی بگذاری. یعنی یک جوری که با خودت میگویی چرا نگرانی؟ آن که در اتاقش هست و تنها است!
- در یک نگاه عاشق شدید گفتید؟
- بله.
- و یکبار دیگر آن را بگویید.
- واقعیت چی بگم؟ آخه نه؛ هیچی هیچی نه؛ هیچی هیچی؛ اگر برگردید زندگی خیلی سخت هست آقای مدیری!
- اگر به عقب باز به همان دوران برگردید باز ازدواج میکنید؟
- عرض کردم ببینید ما محصول زمان خودمان هستیم. من همیشه اِبنُ الوَقت بودم. اِبنُ الوَقت به معنای بد نه! به معنایی که تو در آن زمان تصمیم میگیری؛ در آن حالت، در آن احساسات، در آن وقت با تمام ویژگیهای اقتصادی، اجتماعی، نظامی کشور حتی و تو و تویی که آن پرسونالتی را داری و میتوانی تصمیم بگیری در آن لحظه که آن تصمیم را گرفتم و اگر آدم باهوشی باشم جوابام را گرفتم. الان واقعیت این هست که وقتی به آن دوره برمیگردم نه درمورد ازدواج در مورد همه چیز واقعا
- نه من الان فقط دارم درمورد ازدواج حرف میزنم!
- آقای مدیری همه چیز و من الان از زندگیام بسیار راضی هستم.
- خیلی خوب بودجه نظامی آن زمان درازدواجت تأثیر داشت؟
- نه ولی جنگ!
- جنگ آهان.
- ما حاصل یک جنگی هستیم، بالاخره تأثیر مثبت یا منفیاش روی آدمها هست. همه ما یکجورایی بچههایی که هم دوره من هستند یک جورایی جانباز محسوب میشوند. 5 درصد را که همه ما داریم، یعنی بحث روحی را من دارم عرض میکنم از موشک بارانی که آن زمان اتفاق میافتاد تا مسائلی که آن زمان، من یک فیلمی را آن روز در همین فضای مجازی دیدم که یک گردان از روی 5 تا آدمی که من میتوانم فرماش را بروم بچه ها آمادهاید ببخشید 5 نفر رفتند در رودخانه و ایستادند اینجوری و یک گردان از روی این ها رد شدند!
- آره پل درست کردند.
- پل درست کردند 5 نفر با بدنهایشان و یک گردان از روی این آدم ها رد شد.
- اره ما چه چیزهایی دیدیم.
- چطوری اینها را ببینی و تأثیر روحی در تو نگذارد؟!
- بله.
- من اصلا نه به مسلک؛ نه به هیچی کاری ندارم؛ حالا میتواند اعتقاد داشته باشد، اما خیلی چیزها هست، ما نسلی هستیم که خیلی چیزها را دیدیم.
- آره واقعا خیلی چیزهای عجیب و شگفتانگیز! الان اگر برگردید به دور بازم درمورد؟ نه نه بازم ازدواج؟ آهان نه این را پرسیدم باز هم همین حرفه را، باز هم همین حرفه را وارد همین حرفه میشوید همین مسیررا میروید؟
- فکر میکنم یک بخشی از این حرفه را شما بهتر میدانید مربوط به ذات و روح آدم است. اصلا خیلی ربطی به کاسب این دنیا ندارد. اینکه تو حساب، کتابی در کار نیست، واقعا یعنی روزی که من وارد این کار شدم و فکر کردم که میتوانم روی صحنه باشم اصلا به تنها چیزی که فکر نمیکردم، این بود که این کار ممکن است شغل من باشد! فکر میکردیم که چقدر جالب است که مثلا روی صحنه تئاتر یک نقشهایی را بازی بکنیم! یک عده از مخاطبین هم بیایند بنشینند ما را نگاه بکنند و دلمان هم خوش بود. به چهارتا دستی که برایمان میزدند و کیف میداد! همین برایمان کافی بود. ولی یک زمانی آمدیم رفتیم دانشگاه بعد دیدیم اِ پول دارند به ما میدهند! میگویند بیا این نقش را بازی کن؛ یک پولی هم بهت میدهیم! گفتیم اِ بده! بعد دیدیم پولِ یک جوری شده که میشود باهاش زندگی را گذران کرد. گفتیم خب دیگر کار دیگری نکینم؛ همین را ادامه بدهیم. بعد یکهو شدیم حالا بازیگر یا هر چیز دیگری.
- اصلا به واسطه همین کارآفرین شدید؟
- کارآفرین شدیم. الان یکجوری هست که یک فیلمی را شروع میکنیم هفتاد تا هشتادتا آدم میآیند سر آن فیلم؛ ولی راستش این هست که من همچنان آمادگی این را دارم که یک روزی این کار اصلاً تمام بشود؛ برای من. هرکسی ممکن است این اتفاق در این حرفه؛ بخصوص مخصوصاً این اتفاق بیافتد و خوب تمام! دیگر باید بریم یا بنشینیم خانه یا یک کار دیگری بکنیم.
- بسیار خوب، میگویند آدمهایی که کمدی بازی میکنند آدمهای جدی هستند؟ برعکس نه؟
- بله بله خود شما استاد هستید من دیگر چی بگویم. فکر میکنم اینجوری هست. یعنی من عموماً وقتی جایی هستم سعی می کنم حال خوبی داشته باشیم با همه، ولی در درون خودم همیشه در فکر هستم.
- آره این شاید ذات کمدی است که خیلی جدی است.
- آره من خیلی گریه میکنم. الان وقتش نیست این حرفها؛ ولی آره واقعیت هست.
- خیلی خوب، چندتا سوال میپرسم با بله و خیر هست.
- آره سخته.
- نه سوالهای راحتی هست، آدم صفر یا صدی هستید؟
- نه
- نه؟
- نه واقعا.
- خوش شانس هستید؟
- نه. نه شانس چی هست آخه، شانس به معنای اینکه تو داری میری یهو مثلا یک کیسه پر از زر میافتد در بغلت، به این معنا نه، برای هر آنچه که دارم تقریباً سختترین چیزها را متحمل شدهام. اگر این اسمش شانس هست من آدم خوش شانسی هستم، ولی اگر داری میری همینجوری یکهو دستتو میگیرند و میبرند روی صحنه و جایزه بهت میدهند اصلاً من یک چنین آدمی نیستم.
- بله، آره همین؛ درواقع بله یا خیر بود. ولی یک ذره درشتتر، خودت را با کسی مقایسه کردی؟
- از این کار خیلی بدم میآید. چون همیشه تو میبازی
- اعتقادی به بله یا خیر نداری؟
- نه.
- نه.
- نه ببخشید.
- تا حالا حق شما را خوردند؟
- بله.
- وقتی از کسی خوشتان نمیآید ظاهر را حفظ میکنید؟
- نه.
- نه؟
- نخیر.
- آدمی هست که به عنوان رقیب بهش نگاه بکنید؟
- در چی؟
- در حرفهتان؟
- میخواهم راست بگویم چرا میخندید، نه.
- نه در زندگی چی؟
- نه.
- نه، تا حالا کسی را زدید؟
- بله.
- بله، انتقادپذیر هستید؟
- بله.
- بله.
- الان حال فعلیام را دارید میپرسید دیگر؟
- نه. نه.
- درکل؟
- کلاً .
- خوب الانم را بگویم دیگر؟
- چرا؟
- ممکن بود انتقادپذیر نبودم ولی الان هستم.
- نه الان منظور الان هست.
- بله انتقادپذیر هستم.
- بله و اعتیاد خاصی دارید؟
- نه.
- نه اصلا اینجوری کردن مدام هم یک اعتیاد هست منظورم هر اعتیادی
- نه خودم نمیدانم درمورد اینا حالا هرچیز دیگری اما نه
- نه؟
- نه بگویم حالا این نه و بله.
- بله.
- واقعا نمیدانم این خوب هست یا بد هست من به هیچی وابسته نیستم به طور حیرت انگیزی.
- یعنی چی؟
- یعنی هیچی، از من بگیرید هر چیزی را واقعا اصلا احساس نمیکنم که حالم بد شد.
- ز هر چه رنگ تعلق بگیرد آزاد هست به این معنی؟
- حالا ذاتی هست واقعا مثلا سیگار، نمیدانم حالا آنهایی که با من بودند میدانند اصلا خیلی وابستگی به یک چیزی که من را اسیر کند واقعا ندارم.
- یک استثنا هست بگویید؟
- باران.
- راجع به این واقعا فکر کردم یک پست گذاشتم در صفحهام گاهی یک چیزهایی ما را به این دنیا وصل میکند.
- بله
- یا پینه میزند ما را به دنیا در گذر زمان. باید یاد بگیریم که اینها واقعا فقط یک وصله هست .
- آهان.
- شاید باران؛ بل؛ه نقطه ضعف تمام.
- فرزند اساساً.
- نقطه ضعف هست واقعاً برای هر پدر و مادری.
- بله درست میگویید.
- در خیلی از کارهای آقای کاهانی عزیز با هم همکار بودیم دستیار بودید و
- بله.
- سینمای کاهانی هم فضای خوب خیلی خاصی دارد، تأثیر گرفتید از سینمای آن؟
- شما فیلم مصادره را ندیدید یا دیدید نمیدونم؟
- حتماً دیدم.
- تأثیر دارد.
- بله.
- من دستیار آدمهای بزرگی بودم. از خانم درخشنده تا سامان سالور؛ رضا کاهانی، بالاخره اینها هرکدام سبک فیلمسازی خودشان را دارند. من سالها دستیاری کردم. وقطعاً از آنها چیزهایی را گرفتم ولی سعی میکنم همیشه روش خودم را به کار بگیرم. آن چیزی که فکر میکنم درست هست را به کار بگیرم.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- بله در این روزها که خانهایم و شرایط عجیبی هست چه کار می کنید؟ چه حالی دارید؟
- واقعیت این هست که خیلی فکر کردم راجع به این و دیدم که خیلی بد هم نشد انگار!
- آهانو
- یک کسی باید میبود که به جهان یک استاپی میداد، یعنی میگفت آقا وایستید دیگه! چه خبر هست؟ آخه از اینجا، استرالیا، از استرالیا به ژاپن، به امریکاف از امریکا به عربستان؛ از عربستان به افغانستان، هی درتکاپوی اینکه ما باید یک کاری بکنیم و هی عقب داریم میافتیم! همه انسان را دارم میگویم و انگار یک کسی استاپی به این همه داد! آن استاپ اتفاق افتاد، میدانید من حالا یک چیزی که خواندم جو زمین برگشته به سال هزار و نهصد و نود، یعنی سی سال؛ اتمسفر جو برگشته عقب! دیدهایم دلفینها برگشتند!
- تمام حیوانات حاشیهی همهی شهرهای بزرگ آمدند
- در شهر هم همینطور است.
- دیگر نمیترسند مثلا از انسان.
- من یک آماری دیشب از یکی از دوستان چلوکبابدار گرفتم که مصرف گوشت پنجاه درصد آمده پایین! خوب این خیلی چیز باحالی است. به نظر من اینکه انسان گوشتخواری؛ که هر روز کباب و استیک و فلان خیلی خوشمزه است من خودم اصلا میمیرم برای کباب. ولی واقعیت این است که یک جایی هم آقا بسه دیگر چقدر آخه میخورید واقعا!
- آره.
- اما دلم هم برای یک انسانهایی درواقع میتپد و حالم واقعاً هر رزو و هرشب گرفته است. برای آنهایی که روزمرهشان را از طریق کار روزانه درواقع درمیآوردند، ماها هر کداممان باید به سهم خودمان اگر دستمان میرسد بهشان کمک بکنیم.
- چه پیشنهادی برای این دارید؟
- من فکر میکنم هرکسی به دور و ور خودش نگاه بکند، ببینید اینکه ما همه چیز را از حکومت و دولت بخواهیم تا یک جاییاش واقعاً درست است. باید بالاخره دولتها حکومتها کمک بکنند ولی دریک اوضاعی که مملکت ما بالاخره خوب یا بد؛ من نمیدانم دارد. من فکر میکنم ماها خودمان اگر به دورو بر خودمان نگاه بکنیم اگر دستمان می رسد حتی به میزان کم میتوانیم دست یک آدمی را که میدانیم با روزمره زندگی میکند بگیریم. اصلا هم لازم نیست داد بزنیم جار بزنیم یک چیزی هم، من زیاد حرف زدم؟
- نه نه اصلاً!
- یک چیزی هم فکر میکردم که، میدانید که چرا آمریکا و اروپا الان خیلی اوضاعشان خراب شده؟ داشتم به دوستان میگفتم که بهخاطراینکه آنها ندیدند! واقعاً ماها ایرانیها عادت داریم که انباریهای خونهمان در بدترین شکل دوتا کیسه برنج همیشه هست
- همیشه هست اره.
- در فریزرمان را باز میکنیم گوشت، مرغ، فریز میکنیم اما آمریکاییها اینجوری نیستند، شما باورتان میشود مثلاً پنجتا مرغ اروپایی رفته خرد کرده جوجه کبابی فریز کرده! از صبح مثلاً
در سوئیس، مثلا درسوئد؟
- انگلیس تهش دوتا پنیر دوتا آبمیوه هست یک شیشه شیر هست فلان. نه فلان نان، آقا نان سنگک هفتتا میگیریم فریز میکنیم. آخه برای همین هست که
- یک طبقه فریزرها فقط نان هست. سبزی قرمه سبزی آقا !
- یکدفعه سیتا نان سنگک
- آره مثلاً 15تا بسته قرمه سبزی از تابستان سرخ کرده به خدا! لوبیا! آخع آدم لوبیا را میزراه در فریزر! درحالی که همه اینها تازهاش خوب است! اصلاً سبزیجات چرا باید در انباری آقا؟ نیست! اگر نیست بگویید دوتا کیسه برنج ده کیلویی حداقل! رفیقم میگفت سیصد کیلو برنج در انباری داشتند! سیصد کیلو؟!! آخه واقعاً میخوای چیکار؟ این هست که ما بحران زده نمیشویم به حول و قوه الهی گرفتارند! ولی خوب کاشکی کاشکی واقعاً در خانه همه ایرانیها اینجوری بود.
- نیست!
- کاشکی بود.
- همه نیست، ولی آن کسی که دوتا کیسه برنج دارد الان وقتش هست که یک کیسه برنجش رابه نظرم ببره به آن بده.
- بله
- به خدا من باز زیاد حرف زدم؟
- نه نه اصلا .
- یک کلیپی دیدم چینی بود یک پیرمرد خیلی فقیر بود با لباسهای بسیار مندرس. نشسته بود گوشهی یک جایی داشت یک غذای کوچیکی میخورد. یک آقایی ازش خواهش کرد که پول داری به من بدهی؛ من گرفتار هستم. این سهتا چهارتا لایههای، دوتا ده یوئانی بود مثل اینکه؛ یکیاش را داد به آن یکیاش را پهلو خودش گذاشت. بعد بهش گفت میشود من غذا هم نخوردم! دوباره یک ساندویچ کوچولو داشت داد به آن. و اصلا تو بگی یک کلمه حرف زد! بعد این درآورد هزاریوئانی پنج ششتا بهش داد و قبول نمیکرد و گریهاش گرفت آن پیرمرد. ببینید من با آن اشک ریختم احساس کردم که دل بزرگ داشتن به پولدار بودن نیست، ببخشید زیاد حرف زدم. شعاری هم
- نه نه اصلاً خیلی هم زیبا.
- امیدوارم که ماهم دلمان بزرگ باشد.
- و تازه ما در ایران؛ ما که مردمی هستیم به نظرم که در شرایط بحران همیشه خودمان به داد خودمان میرسیم.
- آره همینطور هست.
- در سیل؛ در زلزله؛ در کرونا؛ در دورانهای مختلف.
- آقای مدیری کجا در کدام مملکتی دیدهاید طرف زیرزمینها حالایک جاهایی که اصلا ربطی، بابا سالنهای تئاتر تبدیل شده به ساخت ماسک، این همان مردم هستند نشستند دارند ماسک درست میکنند. مایع ضدعفونی درست میکنند. هیچ جای دنیا به نظرم
- درست.
- این نیست و در این مورد ما بی نظیریم، همه چیزمان با هم دیگر اتفاق میافتد. بسیار عالی البته سوالی که نیم ساعت پیش پرسیدم
- یادم نیست!
- با بله یا خیر بودها. این پاسخش این، نه شوخی میکنم.
- ببخشید معذرت میخواهم.
- شوخی میکنم نه اصلا؛ دیگر بله یا خیر تمام شده بود.
- من زیاد حرف میزنم شرمنده!
- نه خواهش می کنم اختیار دارید.
- چندتا اسم میگویم به آنها امتیاز بدهید.
- آهان از یک تا ؟
- ده. ده مثلا.
- بین این دوتا اسم. مهران احمدی و مهران غفوریان؟
- الان به چیی باید امتیاز بدهم؟
- به یک کدوشون باید امتیاز بدهید.
- خوب خیلی آدم بانمکی هست مهران غفوریان. من اصلا هیچ هستم درمقابلش.
- مهران احمدی، مهران رجبی؟
- دماغ خوبی دارد مهران رجبی، ولی ببینید در رئالیزم فوقالعاده هست مهران رجبی.
- اصلا معنای رئالیزم هست خیلی واقعی هست و تمام رمز و راز موفقیت، آخه تمام آدمهایی هم که اسم میبرم بسیار آدمهایی بانمکی هستند واقعا من
- مهرانها را میگویم
- آهان همان
- مهران احمدی، احمد مهرانفر
- احمد، احمد بسیار بچه دلانگیزی در رفاقتی. اصلا آدم آرام؛ تمیز؛ خوب؛ مرتب؛ بعد رفیق
- چرا دورهمی نمیاد؟
- نمیدانم بهش گفتند یا نه ولی به هر حال میدانید یک مقدار حضر دارد احمد مهرانفر. مثل من آدم پرحرفی نیست.
- آهان.
- شاید از این نظر من یک مقدار پرحرفترم ولی احمد نه، خیلی بچه آرامی هست. یعنی وقتی باهاش هستیم ثلاً یک جایی میرسد که بعد نیم ساعت سکوت میشود همه چی، تمام میشود.
- آره.
- به هرحال خیلی خوشحال میشویم افتخار میکنیم که احمدجان مهرانفر مهمان دورهمی باشند.
- واقعا یکی از بهترین تیپسازها در هنرپیشهها به نظرم احمدمهرانفر هست.
- بله.
- درست تیپسازی میکند.
- بله، مهران احمدی، مهران رنجبر.
- آهان من باهاش همبازی بودم در آوای باران، سوسکتوله معروف بود دیگر؛ یادتان هست؟ و بسیار بچه مستعد! اصولاً لرها خیلی آدمهایی هستند که
- اهل کجا هستید؟
- من تهران متولد شدم ولی نیشابوری هستم.
- مهران رنجبر لر هست، لر بروجرد هست فکر میکنم بله.
- آدمهای گرمی هستند؛ آدمهایی هستند که دوست دارند درواقع یک جایی که هستند فضا رو، و من خیلی دوستش دارم مهران رنجبر را.
- بسیار خوب مهران احمدی، مهرانه مهین تراپی؟
- بسیار خانم باکلاسی هستن! هیچوقت ایشان را از نزدیک ندیدم، همبازی نبودیم، میدانم که هیچ وقت ازدواج نکردند و
- ازدواج کردند!
- ازدواج کردند؟ خبر ندارم؟
- یک سوال ما را از ایشان سوزاندی از ایشان کلا فکر کنم آره آره شنیدم و بسیار خانم باشخصیت و با شرم آنجوری که من شنیدم و درواقع این بهانهایی بود برای اینکه خواهش کنم سرکار خانم مهین ترابی مهمان ما در دورهمی باشید. این خودش الان یک تعلیقی افتاد که ازدواج کردند. بالاخره ولی دیر شاید ازدواج کردند.
- البته نمیدانم.
- به من چه اصلاً.
- اشتباه گفتم حالا خودشان میآیند و توضیح میدهند.
- ما که ازدواج کردیم، ما ازدواج کردیم مهران احمدی، مهران احمدی. آهان خودم با خودم> من خودم از خودم کمتر هستم! من خیلی توانمندیم بیشتر از چیزی هست که هستم و احساس میکنم. گاهی تنبلی میکنم گاهی کاهلی میکنم. کم میخوانم آقای مدیری! کم میبینم، کم فعالیت میکنم همه ماها اینجوری هستیم. خوب هست که از خودمان حداقل جلو بزنیم.
- بله.
- یا حداقل هم تراز خودمان بشویم. من از خودم کمتر هستم.
- اگر برگردید به گذشته چیزهایی هست که پاکش بکنید از زندگیتان؟
- حتماً بله؟
- یک سوال مهم حالا که این را گفتید به نظرم آمد که آن ایدهآل آن نقطهایی که دوست دارید به آن نقطه برسید چی هست کجاست؟
- در من اصلا این را خیلی کلی دارم فکر میکنم بهش به یک جایی که درواقع به اندازه شعور هر انسانینه حالا کمالگرا باشم ولی احساس میکنم از شعورمان شاید یک قدم عقبتریم یا چند قدم. من چندقدم قطعاً عقبتر هستم، شعوری که به هر صورت اوجب واجبات هست به نظر من، از آن احساس میکنم عقب هستم دیگر. چیز دیگری را، زندگی داریم میکنیم. دیگر مگر چقدر باید پول داشته باشیم تا الان حالا چقدر پول دارد نه؟ به خدا ما بعد از ببخشید درددلی هست، بعد از سی سال بیست و نه سال، بالاخره کارگری کردن در این حرفه، یک خانه داریم یک ماشین داریم بالاخره زن و زندگی و.. خوب این را که هر کسی بالاخره باید وقتی کار میکند داشته باشد یا اگر ندارد بالاخره یک اتفاقاتی شاید باعثش شده و آن حرف که خیلی ما آدمهای آنچنان پولدار واقعاً نیستیم و این جدیداً سیلبریتی و این چیزهایی که مدشده و قصدی این کار را کردند به خاطر اینکه ببخشید حالا اینها ممکن هست اصلاً پخش نشود!
- نه چرا خواهش میکنم به خاطراینکه بین مردم و هنرمندان یا سلبریتیها به قول وضعم خیلیها اختلاف بیندازند دور نگه دارند اینها را. ماها میدانیم چرا این کار را بعضیها میکنند! مقایسه میکند آقای مدیری را با یک آدمی که تاکسی دارد و بعد میگوینداین آقا با بیاموی مالیات نمیدهد، این آقا با تاکسی مالیات میدهد. اصلاً چرا مهران مدیری را باید با یک تاکسی، با یک دوست بسیار محترم همشهری هموطن بسیار محترمی، که تاکسی دارد، برای چی اصلا باید این مقایسه انجام بشود؟ او شغلش یک چیز دیگر هست! ایشان کاراش یک چیز دیگر هست! اصلا ولی این مقایسهها را بعضیها میکنند که از آب گلآلود ماهی بگیرند به نظر من، ما درمجموع یک چیزی به شما بگویم اگر اشتباه میکنم شما تصحیح بکنید من را
- خواهش میکنم.
- ما در مجموع بازیگرهایی که در سینما و تلویزیون دارند به صورت حرفهایی کار میکنند اعم از خانم و آقا بالای هفتاد نفر نیست ما کل بازیگرهای سینما و تلویزیونمان آنهایی که دارند حرفهای این کار را، یعنی زندگیشان معاششان از این راه دارد میگذرد هفتاد نفر هست؛ خوب میخواهید دوستان ما گورمان را دور از جان شما گم بکنیم برویم و ما خاطرهسازی داریم میکنیم برای یک یا دو نسل یا سه نسل و این ضمن اینکه معتقد هستم همهی ماها اشکال داریم همه ماها اشکال داریم، اصلاً کی گفته که مهران احمدی یا هر کس دیگری در این حرفه الگو جامعه هست؟ کی همچین ذهنیت بدی و دروغی را در جامعه رواج داده؟ شما این ادعا را دارید؟
- هرگز.
- ندارید. هیچ کداممان نداریم. ما الگوی خودمان هم نیستیم! ما خانواده خودمان را هم نمیتوانیم آنجوری که واقعا درست هست ببریم جلو! چرا این اختلاف را میاندازید برای اینکه بگویید این آدم، ببخشید
- خواهش میکنم خیلی هم عالی
- حرفهایم را زدم
- بله و چه دل پری داشتی؟ میدانم.
- اذیت میشویم آقای مدیری، خیلی اذیت میشویم. خیلی خیلی زیاد من پست میگذارم راجع به مثلا بهار؛ بعد میآیند زیر پست مینویسند تو برو مالیاتت را بده! بابا ما مالیات راجع به یک مسئله، برو بابا مالیات بده برو بابا! بعد دوستان من از همین تریبون اعلام میکنم ما مالیات میدهیم! آقا از کدام دوربین بگویم؟ ما مالیات میدهیم! ما مالیات میدهیم! بچهها میدانید چجوری؟ الان میگویم. چجوری یک مالیات مستقیم داریم یک مالیات غیر مستقیم داریم، مالیات مستقیم چجوری گرفته میشود؟ یک کسی حقوق داره ازش مالیاتی میگیرند! تازه اونم توی یک در واقع رنجی یک محصولی تولید میشود. محصول اکران میشود یا عرضه میشه در بازار، از آن محصول وفروشش مالیات میگیرند. ما فیلم سینمایی که بازی میکنیم وقتی میرود اکران میشود از فروشش مالیات میگیرند ما مالیات میدهیم. یک تهیهکننده آقای مدیری رو میخواد برای یک فیلمی؛ آقای مدیری میاد میگه ببخشید ده میلیون تومان. مثلا برای فیلم مثال هست. دیگر بعد مرد میگویند مالیاتش هم هست. میگند خوب چند درصد هست؟ پانصد تومان پنج درصد میگه ده و پونصد. تهیهکننده میگوید باز هم از جیب همین مردم می رود. باز هم از جیب همان تهیهکننده میرود. بنابراین این شیوه نامردانهای که شما مالیات نمیدهید کلاً هفتاد نفریم و مالیات میدهیم دوستان.
- بسیارعالی، خیلی خوب.
- حالا نمیدانم اینها اصلا پخش میشود؟
- چرا که نه؟ چرا نمیشود؟ به هر حال نظر هرکسی که اینجا مهمان است محترم است و پخش میشود. چندتا کلمه بپرسم؟
- بله بله.
- حستان را با یک کلمه یا جمله بگویید؟ یوری گاگارین؟
- یوری گاگارین؟ انسان جسور عجیب غریب! مگر میشود اصلاً؟
- پزشک؟
- من طبقه دومی هم میروم سرم گیج میرود!
- اره.
- پزشک؟
- پزشک و پرستار. مخصوصاً در این دوره که بسیار قابل احترام هستند و دمشان گرم!
- بله. دون کامیلو؟
- آهان دون کامیلو. یک نمایشنامهای بود که ما اجرا کردیم البته از روی شخصیت واقعی دون کامیلو، که یک داستانهایی مربوط به دون کامیلو است. نمونه بارز یک آدم بیشعور
- تلویزیون؟
-کرسی مدرنیته است به نظرم، یعنی کرسی به عنوان نماینده! درواقع مدرنیته که از آنجا میشود همه چیز گفت و همه القاهایی به جامعه بشری انجام داد.
- موسیقی؟
- تصور دنیای بدون موسیقی برای همه ماها خیلی تصور باطلی است.
- غیرممکن است؟
- بله به نظرم با اینکه من خودم خیلی زیاد از موسیقی سر در نمیآورم.
- خسته شدید؟
- نه خیر من در خدمت شما هستم.
- چیزی هست که من نپرسیده باشم بخواهید اینجا بگویید؟
- اختیار دارید.
- راجع به هرچیزی.
آوا
نویس دوست خوش ذوق ناشنوایان
تبدیل صوت به متن برنامههای پرطرفدار تلویزیون
- نه واقعاً امیدوارم درد و بلا برود، امیدوارم روزهای خوب و خوش بیاید، اما فراموش نکنیم که چه دورانی را گذراندیم یا گذراندم من خودم را میگویم که امیدوارم فراموش نکنم! حداقل تا دوهفته یادمان نرود چون به شدت فراموشکاریم. آره چون انسان دچار روزمرگی میشود و باز
- آره.
- روزهایی که خیلی سخت هست خیلی دوران سختی را داریم میگذرانیم. درد و بلا انشالله از همه دور بشود برگردیم به روزهای خوب و بسیارعالی.
- و سوال آخر احساس خوشبختی دارید؟
- از قبل بیشتر، بله. بله. از قبل بیشتر. و امیدوارم روز به روز این احساس در من بیشتر بشود. نه به واسطه اینکه دارم پولدارتر بشوم نه من هیچ تغییر مالی در من اتفاق نیافتاده است، وسعت آن خوشبختی که دردرون هر انسانی هست امیدوارم که همیشه بیشتر و بیشتر بشود.
- بله، مهران جان احمدی خیلی دوست داشتنی مهربان، پراز احساس و خیلی خیلی فوقالعاده هستند. اول خیلی ممنونم که امشب دوباره به ما افتخار دادید به ما انرژی دادید و یک گفتگو خوب با هم داشتیم. امیدوارم همیشه سلامت باشید هم شما هم خانواده و بهترین آرزوها را دارم. برای شما و همه حضار گرامی.
- خیلی ممنونم.
- مچکرم.